خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از خط خارج شدن
2 . بد کار کردن
3 . عقل خود را از دست دادن
[فعل]
dérailler
/deʁajˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: déraillé]
[حالت وصفی: déraillant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
از خط خارج شدن
از ریل خارج شدن
1.Les wagons ont déraillé.
1. واگنها از ریل خارج شدند.
2
بد کار کردن
ناقص کار کردن
3
عقل خود را از دست دادن
به سر (کسی) زدن
1.Il déraille complètement.
1. کاملا به سرش زده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
déraillement
déraciné
déraciner
déracinement
déqualifier
dérailleur
déraisonnable
déraisonner
dérangeant
dérangement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان