خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مدیر
[اسم]
le directeur
/diʀɛktœʀ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: directeurs]
[مونث: directrice]
1
مدیر
سرپرست
1.Le directeur veut te voir immédiatement.
1. مدیر می خواهد هر چه زودتر تو را ببیند.
directrice commerciale
مدیر فروش
Le directeur général
مدیر کل
directeur du personnel
مدیر منابع انسانی
comité directeur
هیئت مدیران
تصاویر
کلمات نزدیک
directement
direct
dire quelque chose en l'air
dire du mal
dire des bêtises
directeur de journal
directeur de la photo
directeur de prison
directeur de thèse
directeur des ventes
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان