خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اداره کردن
2 . رهبری کردن
3 . نظارت کردن (تحقیقات)
4 . راندن
5 . نشانهگیری کردن
6 . متوجه کردن
7 . رفتن
[فعل]
diriger
/diʀiʒe/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: dirigé]
[حالت وصفی: dirigeant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
اداره کردن
مترادف و متضاد
administrer
gérer
diriger une entreprise/une administration...
شرکتی/ادارهای... را اداره کردن
1. Cette femme dirige une très grande usine.
1. این زن کارخانه بسیار بزرگی را اداره میکند.
2. Il dirige une petite entreprise.
2. او شرکت کوچکی را اداره میکند.
2
رهبری کردن
مترادف و متضاد
orienter
diriger un orchestre
ارکستری را رهبری کردن
1. Elle a dirigé l'orchestre philharmonique.
1. او ارکستر فیلارمونیک را رهبری کردهاست.
2. Il dirige un orchestre.
2. او یک گروه ارکستر را رهبری میکند.
3
نظارت کردن (تحقیقات)
مشاوره دادن
مترادف و متضاد
superviser
diriger des recherches/des travaux...
بر تحقیقاتی/اموری... نظارت کردن
1. Il faut que je dirige vos travaux.
1. من باید بر کارهای شما نظارت بکنم.
2. Sa thèse est dirigée par un directeur de thèse.
2. تز دکترای او را یک استاد راهنما نظارت میکند.
4
راندن
هدایت کردن
مترادف و متضاد
acheminer
conduire
guider
mener
diriger son véhicule/un avion
اتومبیل خود/هواپیمایی را راندن
1. Ça fait 15 ans qu'il dirige un avion.
1. 15 سال است که هواپیما میراند.
2. Il dirige son véhicule.
2. او اتومبیلش را میراند.
5
نشانهگیری کردن
نشانه گرفتن، هدف گرفتن
مترادف و متضاد
braquer
pointer
tourner
diriger contre quelque chose
چیزی را به سمت کسی نشانه گرفتن [هدف گرفتن]
1. Ce qui est important c'est que comment diriger contre des maux.
1. چیزی که مهم است این است که چطور به سمت بدیها نشانه بگیریم.
2. Traitement antibiotique dirigé contre une bactérie.
2. داروهای آنتیبیوتیکی که باکتریها را هدف گرفتهاند.
6
متوجه کردن
معطوف ساختن، متوجه ساختن
مترادف و متضاد
aiguiller
orienter
1.Il tenta de diriger l'entretien sur son salaire.
1. او سعی کرد مصاحبه را به سمت حقوق معطوف کند.
diriger ses yeux vers quelque chose
نگاه خود را به چیزی معطوف ساختن
1. Comment diriger nos yeux vers la litérature ?
1. نگاهمان را چطور به ادبیات معطوف بسازیم؟
2. Il dirige ses yeux vers moi.
2. نگاهش را به من معطوف میسازد.
diriger son attention vers quelque chose
به چیزی توجه کردن
1. Je dirige mon attention vers le linguistique.
1. من به زبانشناسی توجه میکنم.
2. Si tu veux être musicien, il faut que tu diriges ton attention vers la musique.
2. اگر میخواهی موسیقیدان شوی، باید به موسیقی توجه کنی.
diriger ses critiques contre quelqu'un
انتقادات خود را بر ضد چیزی معطوف ساختن
1. Cet article dirige les critiques contre lui.
1. این مقاله انتقادات را بر ضد او متوجه میسازد.
2. Dans notre article on dirige les critiques contre Antoine Berman.
2. در این مقاله، ما انتقاداتمان را بر ضد آنتوان برمن متوجه میسازیم.
7
رفتن
به سمتی رفتن
(se diriger)
مترادف و متضاد
cingler
gagner
s'orienter
se destiner
se diriger vers quelque part
به جایی رفتن
1. Bateau qui se dirige vers le port.
1. قایقی که به بندر میرود.
2. Elle se dirige vers la médecine.
2. او به مطب دکتر میرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
dirigeant
dirigeable
directrice
directive
direction
dirigisme
disc-jockey
discale
discernement
discerner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان