خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (عمل) ناپدید شدن
[اسم]
la disparition
/dispaʀisjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
[جمع: disparitions]
1
(عمل) ناپدید شدن
نابودی، انقراض
1.Il faut lutter contre la disparition des espaces verts.
1. باید در برابر نابودی فضاهای سبز جنگید.
2.Nous étudions la disparition de votre mari.
2. ما ناپدید شدن شوهرتان را بررسی خواهیم کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
disparaître
disparate
disloquer
dislocation
disjoncteur
disparité
disparu
dispendieux
dispense
dispenser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان