خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صاف (مقابل کج)
2 . راست (در مقابل چپ)
3 . راسته (دامن، لباس)
4 . قائم (ریاضی)
5 . رک
6 . مستقیم
7 . صاف
8 . اجازه
9 . حقوق (رشته تحصیلی)
10 . مالیات
11 . مچ راست
12 . حزب راستگرا
13 . حق
[صفت]
droit
/dʀwa/
قابل مقایسه
[حالت مونث: droite]
[جمع مونث: droites]
[جمع مذکر: droits]
1
صاف (مقابل کج)
مترادف و متضاد
rectiligne
courbe
voûté
une colonne/ligne/le dos... droit(e)
ستون/خط... صاف
1. Cette colonne n'est pas droite.
1. این ستون صاف نیست.
2. Il y a une ligne droite.
2. این جا یک خط صاف هست.
3. J'ai le dos droit.
3. کمرم راست است.
4. Soulignez d'un trait bien droit.
4. خطی بسیار صاف بکشید.
2
راست (در مقابل چپ)
مترادف و متضاد
gauche
l'oreille/la main... droite
گوش/دست... راست
1. J'ai mal à l'oreille droite.
1. گوش راستم درد میکند.
2. Votre main droite ne bouge pas.
2. دست راستتان تکان نمیخورد.
3
راسته (دامن، لباس)
(un vetêment) droite
(لباسی) راسته
1. Je n'aime pas cette jupe droite.
1. من این دامن راسته را دوست ندارم.
2. Je vais acheter ce manteau droit.
2. من این پالتوی راسته را خواهم خرید.
4
قائم (ریاضی)
راست
un angle droit
زاویه قائم
1. L'angle droit bout à 90 degrés.
1. زاویه قائم به 90 درجه میرسد.
2. Un carré est une figure qui a un angle droit à chaque coin.
2. مربع شکلی است که در هر گوشه زاویه قائم دارد.
5
رک
رک و پوستکنده، صادق، درستکار
مترادف و متضاد
franc
honnête
loyal
déloyal
fourbe
esprit droit/personne droite
روحیه صادقانه/فرد درستکار
1. Il a un esprit droit.
1. او روحیه صادقانهای دارد.
2. Mon père est un quelqu'un de droit.
2. پدرم فردی درستکار است.
[قید]
droit
/dʀwa/
غیرقابل مقایسه
6
مستقیم
به طور مستقیم
aller/prendre/continuer/viser... (à) droit
(به) مستقیم رفتن/حرکت کردن/ادامه دادن/نشانه گرفتن...
1. Allez droit au but.
1. مستقیم به سمت هدف بروید.
2. Ils se dirigent droit vers nous.
2. آنها مستقیم به سمت ما میآیند.
3. Une arme qui vise droit dans le coeur.
3. سلاحی که مستقیم قلب را نشانه میگیرد.
Soyez bref, allez droit à l'essentiel.
خلاصه کنید، مستقیم بروید سر اصل مطلب.
7
صاف
راست
مترادف و متضاد
verticalement
Tiens-toi droit !
صاف بنشین.
[اسم]
le droit
/dʀwa/
قابل شمارش
مذکر
8
اجازه
مترادف و متضاد
autorisation
permission
interdiction
avoir le droit de (faire) quelque chose
اجازه (انجام) چیزی را داشتن
1. Ai-je le droit de sortir ?
1. اجازه دارم بروم بیرون؟
2. J'ai le droit de te condamner.
2. من اجازه محکومکردن تو را دارم.
9
حقوق (رشته تحصیلی)
faire/étudier le droit
حقوق خواندن
1. Il étudie le droit à l'université.
1. او در دانشگاه (رشته) حقوق میخواند.
2. Je souhaite devenir juge, je dois donc étudier le droit.
2. من آرزو دارم وکیل شوم، پس باید (رشته) حقوق بخوانم.
10
مالیات
عوارض
مترادف و متضاد
impôt
taxe
payer/rembourser... un droit
مالیاتی را دادن/بازپرداخت کردن...
1. Il faudra payer des droits de succession.
1. باید مالیات بر ارث را پرداخت.
2. Je rembourserai le droit qu'on m'avait donné.
2. مالیاتی را که بهم داده بودند، بازپرداخت خواهم کرد.
11
مچ راست
دست راست
Ecrivez au droit !
با دست راست بنویسید!
un coup du droit
ضربه دست راست
A haut niveau niveau, le coup droit est très souvent un point fort.
[در بازی تنیس] در سطح بالا، ضربه دست راست معمولاً نقطه قوت محسوب میشود.
12
حزب راستگرا
طرفدار حزب راستگرایان
13
حق
حقوق
مترادف و متضاد
lois
sujet
droit civil/droit d'auteur/droit pénal/commercial/administratif....
حقوق مدنی/حق تألیف [کپی رایت]/حقوق کیفری/تجاری/اداری...
1. L'auteur a touché des droits d'auteur.
1. نویسنده حق تألیفش را گرفت.
2. Le droit de vote est l'essence de la démocratie.
2. حق رأی اساس دموکراسی است.
se battre pour son droit
برای حق خود جنگیدن
Je vais me battre pour défendre mes droits.
من برای دفاعکردن از حقوقم خواهم جنگید.
تصاویر
کلمات نزدیک
drogué
droguiste
droguerie
droguer
drogue
droit civil
droit comme un peuplier
droit constitutionnel
droit international
droit pénal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان