خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برداشتن
2 . درآوردن
3 . (لکه) پاک کردن
4 . آدم ربایی کردن
5 . کشیدن (دندان)
6 . تصرف کردن
7 . گرفتن
8 . پاک شدن (لکه)
[فعل]
enlever
/ɑ̃l(ə)ve/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: enlevé]
[حالت وصفی: enlevant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
برداشتن
بلند کردن
مترادف و متضاد
déplacer
emporter
ôter
soulever
enlever quelque chose
چیزی را برداشتن
1. Elle a enlevé les cartons qui gênaient le passage.
1. او کارتنهایی را برداشت که جلوی راه را گرفته بودند.
2. Le serveur a enlevé les assiettes sales.
2. پیشخدمت ظرفهای کثیف را برداشت.
3. Tu devrais enlever ces vêtements mouillés.
3. تو باید این لباسهای خیس را برداری.
2
درآوردن
مترادف و متضاد
ôter
enlever le furoncle/le dent/la tumeur...
دملی/توموری... را درآوردن
On doit enlever la tumeur.
باید تومورش را دربیاورد.
enlever un vêtement
لباسی را درآوردن
1. Batman doit parfois enlever sa cape.
1. بتمن باید گاهی شنلش را دربیاورد.
2. Il a enlevé son manteau en arrivant.
2. وقتی رسید، پالتویش را درآورد.
3
(لکه) پاک کردن
زدودن
مترادف و متضاد
éliminer
supprimer
enlever une tache
لکهای را پاک کردن
1. J'ai enlevé la tache de graisse.
1. من لکه چربی را پاک کردم.
2. Tu as enlevé la tache ?
2. لکه را پاک کردی؟
4
آدم ربایی کردن
دزدیدن، ربودن، بلند کردن
مترادف و متضاد
kidnapper
enlever quelqu'un
کسی را دزدیدن
1. Le voleur enlève l'enfant, puis il s'enfouit.
1. دزدْ بچه را میدزدد، سپس فرار میکند.
2. Les terroristes ont enlevé des journaliste.
2. تروریستها ژورنالیستها را ربودند.
5
کشیدن (دندان)
مترادف و متضاد
arracher
enlever la dent
دندان را کشیدن
1. Il s'est fait enlever deux dents.
1. دو تا از دندانهایش را کشید. [دندانپزشک دو تا از دندانهایش را کشید.]
2. Le dentiste a enlevé la dent de la malade.
2. دندانپزشک دندان بیمار را کشید.
6
تصرف کردن
به تصرف خود درآوردن
مترادف و متضاد
conquérir
prendre
enlever quelque part
جایی را تصرف کردن
1. Ils vont enlever Téhéran.
1. قرار است تهران را تصرف کنند.
2. Les libérateurs ont enlevé la capitale.
2. لیبراتورها پایتخت را تصرف کردند.
7
گرفتن
محروم کردن
مترادف و متضاد
priver
enlever quelque chose à quelqu'un
چیزی را از کسی گرفتن
1. Cette nouvelle nous a enlevé tout espoir.
1. این خبر همه امید ما را (از ما) گرفت.
2. Sa démission lui a enlevé la possibilité de toucher des allocations de chômage.
2. استعفایش امکان گرفتن بیمه بیکاری را از او گرفت.
3. Un cancer aux siens l'a enlevée dans sa vingtième année
3. سرطان سینه، او را در بیست سالگی از ما گرفت.
8
پاک شدن (لکه)
از بین رفتن
(s'enlever)
مترادف و متضاد
partir
1.Ces taches s'enlèvent facilement.
1. این لکهها بهراحتی پاک میشوند.
2.Les taches s'enlèvent par le détergent.
2. لکهها توسط پودر لباسشویی پاک میشوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
enlaidir
enlacer
enjôler
enjoué
enjoliveur
enlevé
enlisement
enliser
enluminure
enlèvement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان