1 . برداشتن 2 . درآوردن 3 . (لکه) پاک کردن 4 . آدم ربایی کردن 5 . کشیدن (دندان) 6 . تصرف کردن 7 . گرفتن 8 . پاک شدن (لکه)
[فعل]

enlever

/ɑ̃l(ə)ve/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: enlevé] [حالت وصفی: enlevant] [فعل کمکی: avoir ]

1 برداشتن بلند کردن

مترادف و متضاد déplacer emporter ôter soulever
enlever quelque chose
چیزی را برداشتن
  • 1. Elle a enlevé les cartons qui gênaient le passage.
    1. او کارتن‌هایی را برداشت که جلوی راه را گرفته بودند.
  • 2. Le serveur a enlevé les assiettes sales.
    2. پیشخدمت ظرف‌های کثیف را برداشت.
  • 3. Tu devrais enlever ces vêtements mouillés.
    3. تو باید این لباس‌های خیس را برداری.

2 درآوردن

مترادف و متضاد ôter
enlever le furoncle/le dent/la tumeur...
دملی/توموری... را درآوردن
  • On doit enlever la tumeur.
    باید تومورش را دربیاورد.
enlever un vêtement
لباسی را درآوردن
  • 1. Batman doit parfois enlever sa cape.
    1. بتمن باید گاهی شنلش را دربیاورد.
  • 2. Il a enlevé son manteau en arrivant.
    2. وقتی رسید، پالتویش را درآورد.

3 (لکه) پاک کردن زدودن

مترادف و متضاد éliminer supprimer
enlever une tache
لکه‌ای را پاک کردن
  • 1. J'ai enlevé la tache de graisse.
    1. من لکه چربی را پاک کردم.
  • 2. Tu as enlevé la tache ?
    2. لکه را پاک کردی؟

4 آدم ربایی کردن دزدیدن، ربودن، بلند کردن

مترادف و متضاد kidnapper
enlever quelqu'un
کسی را دزدیدن
  • 1. Le voleur enlève l'enfant, puis il s'enfouit.
    1. دزدْ بچه را می‌دزدد، سپس فرار می‌کند.
  • 2. Les terroristes ont enlevé des journaliste.
    2. تروریست‌ها ژورنالیست‌ها را ربودند.

5 کشیدن (دندان)

مترادف و متضاد arracher
enlever la dent
دندان را کشیدن
  • 1. Il s'est fait enlever deux dents.
    1. دو تا از دندان‌هایش را کشید. [دندانپزشک دو تا از دندان‌هایش را کشید.]
  • 2. Le dentiste a enlevé la dent de la malade.
    2. دندانپزشک دندان بیمار را کشید.

6 تصرف کردن به تصرف خود درآوردن

مترادف و متضاد conquérir prendre
enlever quelque part
جایی را تصرف کردن
  • 1. Ils vont enlever Téhéran.
    1. قرار است تهران را تصرف کنند.
  • 2. Les libérateurs ont enlevé la capitale.
    2. لیبراتورها پایتخت را تصرف کردند.

7 گرفتن محروم کردن

مترادف و متضاد priver
enlever quelque chose à quelqu'un
چیزی را از کسی گرفتن
  • 1. Cette nouvelle nous a enlevé tout espoir.
    1. این خبر همه امید ما را (از ما) گرفت.
  • 2. Sa démission lui a enlevé la possibilité de toucher des allocations de chômage.
    2. استعفایش امکان گرفتن بیمه بیکاری را از او گرفت.
  • 3. Un cancer aux siens l'a enlevée dans sa vingtième année
    3. سرطان سینه، او را در بیست سالگی‌ از ما گرفت.

8 پاک شدن (لکه) از بین رفتن (s'enlever)

مترادف و متضاد partir
  • 1.Ces taches s'enlèvent facilement.
    1. این لکه‌‌ها به‌راحتی پاک می‌شوند.
  • 2.Les taches s'enlèvent par le détergent.
    2. لکه‌ها توسط پودر لباسشویی پاک می‌شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان