1 . تمرین کردن 2 . به دنبال آوردن 3 . تمرین دادن 4 . دنبال خود آوردن 5 . به حرکت وا داشتن 6 . تحت تأثیر قرار دادن
[فعل]

s'entraîner

/ɑ̃tʀene/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: entraîné] [حالت وصفی: entraînant] [فعل کمکی: être ]

1 تمرین کردن (خود را) آماده کردن

مترادف و متضاد se préparer
  • 1.C'est très important de s'entraîner avant de match.
    1. تمرین‌کردن قبل از مسابقه خیلی مهم است.
  • 2.Il faut s'entraîner chaque jour, même les week-ends.
    2. باید هر روز تمرین کرد، حتی آخر هفته‌ها.
s'entraîner à quelque chose
برای چیزی خود را آماده کردن
  • 1. Elle s'est entraînée aux entretiens d'embauche.
    1. او خودش را برای مصاحبه‌های کاری آماده کرده‌است.
  • 2. Il faut que vous vous entraîniez à exposer.
    2. باید خودتان را برای ارائه دادن آماده کنید.

2 به دنبال آوردن موجب شدن (entraîner)

مترادف و متضاد engendrer occasionner provoquer
entraîner quelque chose
چیزی را به دنبال آوردن
  • 1. Cela risque d’entraîner la chute du gouvernement.
    1. این ریسک سقوط دولت را به دنبال می‌آورد.
  • 2. Un tel décision pourrait facilement entraîner une instabilité politique.
    2. یک چنین تصمیمی می‌تواند به‌راحتی بی‌ثباتی سیاسی به دنبال بیاورد.

3 تمرین دادن آموزش دادن (entraîner)

مترادف و متضاد exercer former
entraîner quelqu'un
کسی را تمرین دادن [آموزش دادن]
  • 1. Il entraîne l'équipe de basketteurs.
    1. او تیم بسکتبال را تمرین می‌دهد.
  • 2. Il entraîne l’équipe de France depuis cinq ans.
    2. او تیم ملی فرانسه را از پنج سال پیش تمرین می‌دهد.

4 دنبال خود آوردن کشیدن (entraîner)

مترادف و متضاد charrier tirer traîner
entraîner quelque chose
چیزی را کشیدن
  • 1. Elle lui a sauvé la vie en l'entraînant au-dehors.
    1. او را بیرون کشید و جانش را نجات داد.
  • 2. Il m'entraînait derrière lui.
    2. او مرا پشت سر خودش می‌کشید.
  • 3. Le courant entraînait la barque.
    3. جریان آب، قایق را پشت سر خود آورد.

5 به حرکت وا داشتن راه انداختن (entraîner)

مترادف و متضاد actionner
entraîner quelque chose
چیزی را به حرکت وا داشتن
  • 1. La batterie entraîne le jouet.
    1. باتری، اسباب‌بازی را به حرکت وامی‌دارد.
  • 2. Une courroie entraîne la roue.
    2. تسمه، چرخ را به حرکت وا می‌دارد.

6 تحت تأثیر قرار دادن (entraîner)

مترادف و متضاد emporter pousser
entraîner quelqu'un
کسی را تحت تأثیر قرار دادن
  • 1. Il est charismatique, il toujours m'entraîne.
    1. او کاریزماتیک است، مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد.
  • 2. Sa passion est si communicative qu'il entraîne ses proches.
    2. شور و شوقش چنان مسری است که اطرافیانش را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان