خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بخشی (از چیزی) بودن
[عبارت]
faire partie
/fɛʁ paʁti/
1
بخشی (از چیزی) بودن
قسمتی (از چیزی) بودن
1.Ça pourrait faire partie du problème.
1. این (مسئله) میتواند بخشی از مشکل باشد.
2.On n'a pas besoin de faire partie de ce comité.
2. ما احتیاج نداریم که بخشی از این هیات [کمیته] باشیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
faire part
faire paraître quelque chose
faire mourir à petit feu
faire mouche
faire mal
faire passer
faire peur
faire plus jeune que son âge
faire preuve de
faire rêver
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان