1 . حقیقت 2 . اتفاق 3 . عمل 4 . عمل‌آمده 5 . پخته 6 . آماده 7 . انجام‌شده 8 . با آرایش‌
[اسم]

le fait

/fɛ/
قابل شمارش مذکر

1 حقیقت واقعیت

مترادف و متضاد réalité hypothèse
  • 1.Les faits ont prouvé son hypothèse.
    1. حقایق فرضیه‌ او را اثبات کردند.
  • 2.Virginie ne nie pas le fait d'être venue hier.
    2. "ویرژینی" این حقیقت را که دیروز آمده است، انکار نمی‌کند.
de fait/en fait/par le fait
در حقیقت
  • 1. De fait, elle n'est pas courageuse.
    1. در حقیقت او شجاع نیست.
  • 2. Je vous le dire, en fait.
    2. در حقیقت، بهتان می‌گویمش.
Le fait est que...
حقیقت این است که...
  • 1. Le fait est qu'on n'aura pas la place de tout mettre ici.
    1. حقیقت این است که جا برای همه این‌ها نداریم.
  • 2. Le fait est que tu as licencié.
    2. حقیقت این است که اخراج شدی.

2 اتفاق واقعه

مترادف و متضاد événement
les faits survenus/curieux...
اتفاقات پیش‌آمده/عجیب...
  • 1. Je ne peux pas oublier ce fait.
    1. من نمی‌توانم آن واقعه را فراموش کنم.
  • 2. Les météorologues observent des faits curieux.
    2. هواشناسان وقایع (جوی) عجیبی مشاهده می‌کنند.

3 عمل کار، امر

مترادف و متضاد chose histoire théorie
  • 1.Il y a le fait et la théorie.
    1. عمل و نظریه وجود دارد.
  • 2.Voici comment les faits se sont déroulés.
    2. ببینید چطور کارها انجام شد.
faits de guerre/parler/tenir...
عمل جنگ/صحبت کردن/گرفتن...
  • 1. Le fait de parler aide parfois.
    1. عمل صحبت کردن گاهی کمک می‌کند.
  • 2. Le fait de regarder les étoiles me fait se sentir bien.
    2. عمل نگاه کردن به ستاره‌ها باعث می‌شود حالم خوب شود.
mettre au fait
در جریان امور قرار دادن [آگاه کردن، مطلع کردن]
  • 1. Chaque instant, le chef aime qu'on lui mette au fait.
    1. رئیس دوست دارد هر لحظه در جریان امور قرارش دهیم.
  • 2. J'aurais aimé être mise au fait.
    2. دوست می‌داشتم در جریان امور قرار می‌گرفتم.
[صفت]

fait

/fɛ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: faite] [مذکر قبل از حرف صدادار: fait] [جمع مونث: faites] [جمع مذکر: faits]

4 عمل‌آمده رسیده

fromage/melon... bien fait(e)
پنیر/طالبی... خوب عمل‌آمده
  • 1. Ce fromage n'est pas encore fait.
    1. این پنیر هنوز عمل نیامده‌است.
  • 2. Un camembert bien fait, c'est délicieux.
    2. پنیر کمامبری خوب عمل‌آمده، خوشمزه است.

5 پخته بالغ، بالغانه

مترادف و متضاد adulte mûr immature
une femme/un homme... fait(e)
زنی/مردی... بالغ
  • 1. C'est une femme faite.
    1. او زنی بالغ است.
  • 2. Tu dois le traiter de façon faite.
    2. تو باید با او به روشی بالغانه رفتار کنی.

6 آماده

مترادف و متضاد préparé
tout fait/toute faite
حاضرآماده
  • 1. Elle n'achète que des plats tout faits.
    1. او فقط غذاهای حاضرآماده می‌خرد.
  • 2. Je ne préfère pas des choses toutes faites.
    2. من چیزهای حاضرآماده را دوست ندارم.

7 انجام‌شده محقق‌شده

مترادف و متضاد exécuté réalisé
Être bien fait/mal fait
خوب/بد انجام‌شده
  • 1. Ce bâtiment est bien fait.
    1. این ساختمان خوب انجام‌شده. [ساخته‌شده]
  • 2. Cette article est mal faite.
    2. این مقاله بد انجام‌شده. [نوشته‌شده]
توضیحاتی درباره fait
این صفت همان قسمت سوم فعل faire است که گستره معانی بسیار زیادی دارد. به‌طور کلی آن را « انجام شده » ترجمه می‌کنیم ولی برای ترجمه بهتر در فارسی باید به فاعل جمله دقت کرد و متناسب با آن معنی بهتری برای fait ارائه کرد.

8 با آرایش‌

les yeux faites
چشمان با آرایش
  • 1. Avant la fête, elle a eu les yeux faites.
    1. پیش از جشن، چشمانش را آرایش کرده‌است. [چشمانش با آرایش بود]
  • 2. Je ne sais pas comment avoir les yeux faites.
    2. نمی‌دانم چطور چشمانم را آرایش کنم [نمی‌دانم چطور چشمان با‌آرایش داشته باشم.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان