2.
"ویرژینی" این حقیقت را که دیروز آمده است، انکار نمیکند.
de fait/en fait/par le fait
در حقیقت
1.
De fait, elle n'est pas courageuse.
1.
در حقیقت او شجاع نیست.
2.
Je vous le dire, en fait.
2.
در حقیقت، بهتان میگویمش.
Le fait est que...
حقیقت این است که...
1.
Le fait est qu'on n'aura pas la place de tout mettre ici.
1.
حقیقت این است که جا برای همه اینها نداریم.
2.
Le fait est que tu as licencié.
2.
حقیقت این است که اخراج شدی.
2
اتفاق
واقعه
مترادف و متضاد
événement
les faits survenus/curieux...
اتفاقات پیشآمده/عجیب...
1.
Je ne peux pas oublier ce fait.
1.
من نمیتوانم آن واقعه را فراموش کنم.
2.
Les météorologues observent des faits curieux.
2.
هواشناسان وقایع (جوی) عجیبی مشاهده میکنند.
3
عمل
کار، امر
مترادف و متضاد
chose
histoire
théorie
1.Il y a le fait et la théorie.
1.
عمل و نظریه وجود دارد.
2.Voici comment les faits se sont déroulés.
2.
ببینید چطور کارها انجام شد.
faits de guerre/parler/tenir...
عمل جنگ/صحبت کردن/گرفتن...
1.
Le fait de parler aide parfois.
1.
عمل صحبت کردن گاهی کمک میکند.
2.
Le fait de regarder les étoiles me fait se sentir bien.
2.
عمل نگاه کردن به ستارهها باعث میشود حالم خوب شود.
mettre au fait
در جریان امور قرار دادن [آگاه کردن، مطلع کردن]
1.
Chaque instant, le chef aime qu'on lui mette au fait.
1.
رئیس دوست دارد هر لحظه در جریان امور قرارش دهیم.
2.
J'aurais aimé être mise au fait.
2.
دوست میداشتم در جریان امور قرار میگرفتم.
[صفت]
fait
/fɛ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: faite][مذکر قبل از حرف صدادار: fait][جمع مونث: faites][جمع مذکر: faits]
4
عملآمده
رسیده
fromage/melon... bien fait(e)
پنیر/طالبی... خوب عملآمده
1.
Ce fromage n'est pas encore fait.
1.
این پنیر هنوز عمل نیامدهاست.
2.
Un camembert bien fait, c'est délicieux.
2.
پنیر کمامبری خوب عملآمده، خوشمزه است.
5
پخته
بالغ، بالغانه
مترادف و متضاد
adulte
mûr
immature
une femme/un homme... fait(e)
زنی/مردی... بالغ
1.
C'est une femme faite.
1.
او زنی بالغ است.
2.
Tu dois le traiter de façon faite.
2.
تو باید با او به روشی بالغانه رفتار کنی.
6
آماده
مترادف و متضاد
préparé
tout fait/toute faite
حاضرآماده
1.
Elle n'achète que des plats tout faits.
1.
او فقط غذاهای حاضرآماده میخرد.
2.
Je ne préfère pas des choses toutes faites.
2.
من چیزهای حاضرآماده را دوست ندارم.
7
انجامشده
محققشده
مترادف و متضاد
exécuté
réalisé
Être bien fait/mal fait
خوب/بد انجامشده
1.
Ce bâtiment est bien fait.
1.
این ساختمان خوب انجامشده. [ساختهشده]
2.
Cette article est mal faite.
2.
این مقاله بد انجامشده. [نوشتهشده]
توضیحاتی درباره fait
این صفت همان قسمت سوم فعل faire است که گستره معانی بسیار زیادی دارد. بهطور کلی آن را « انجام شده » ترجمه میکنیم ولی برای ترجمه بهتر در فارسی باید به فاعل جمله دقت کرد و متناسب با آن معنی بهتری برای fait ارائه کرد.
8
با آرایش
les yeux faites
چشمان با آرایش
1.
Avant la fête, elle a eu les yeux faites.
1.
پیش از جشن، چشمانش را آرایش کردهاست. [چشمانش با آرایش بود]
2.
Je ne sais pas comment avoir les yeux faites.
2.
نمیدانم چطور چشمانم را آرایش کنم [نمیدانم چطور چشمان باآرایش داشته باشم.]