خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فر زدن
2 . تماس پیدا کردن
3 . نزدیک بودن (به رخ دادن اتفاقی)
4 . نزدیک شدن
[فعل]
friser
/fʁizˈe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: frisé]
[حالت وصفی: frisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
فر زدن
پیچیدن (مو)، فر خوردن، فرفری بودن
1.Elle frise naturellement.
1. موهای او ذاتا فر میخورد. (فرفری است.)
2.Friser les cheveux avec des bigoudis
2. موها را با بیگودی فر زدن
2
تماس پیدا کردن
برخورد کردن
1.Balle de tennis qui frise le filet.
1. توپ تنیسی که به تور برخورد کرد.
3
نزدیک بودن (به رخ دادن اتفاقی)
1.Elle devait bien friser la soixantaine.
1. او باید نزدیک 60 سالگی باشد.
4
نزدیک شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
frire
fripouille
fripon
friperie
friper
frisson
frissonner
frisé
frisée
frit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان