1 . فر زدن 2 . تماس پیدا کردن 3 . نزدیک بودن (به رخ دادن اتفاقی) 4 . نزدیک شدن
[فعل]

friser

/fʁizˈe/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: frisé] [حالت وصفی: frisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فر زدن پیچیدن (مو)، فر خوردن، فرفری بودن

  • 1.Elle frise naturellement.
    1. موهای او ذاتا فر می‌خورد. (فرفری است.)
  • 2.Friser les cheveux avec des bigoudis
    2. موها را با بیگودی فر زدن

2 تماس پیدا کردن برخورد کردن

  • 1.Balle de tennis qui frise le filet.
    1. توپ تنیسی که به تور برخورد کرد.

3 نزدیک بودن (به رخ دادن اتفاقی)

  • 1.Elle devait bien friser la soixantaine.
    1. او باید نزدیک 60 سالگی باشد.

4 نزدیک شدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان