خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مالیدن
[فعل]
frotter
/fʀɔte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: frotté]
[حالت وصفی: frottant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مالیدن
سابیدن
1.Il a frotté le plancher jusqu'à ce qu'il soit propre.
1. او زمین را سابید تا تمیز شود.
2.Je frotte les pierres l'une contre l'autre pour obtenir une étincelle.
2. برای دستیابی به جرقه سنگها را یکی روی دیگری میسایم.
تصاویر
کلمات نزدیک
frottement
frosine
fronton
frontière
frontalier
frottis
froussard
frousse
fructifier
fructueux
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان