1 . بزرگ شدن 2 . بزرگ کردن 3 . بزرگ جلوه دادن
[فعل]

grandir

/gʀɑ̃diʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: grandi] [حالت وصفی: grandissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بزرگ شدن

  • 1.J'ai grandi dans la ferme de mes grands-parents.
    1. در مزرعه‌ی پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شده‌ام.
  • 2.Ne sois pas pressé de grandir.
    2. برای بزرگ شدن عجله نکن.

2 بزرگ کردن

  • 1.Le microscope grandit les objets.
    1. میکروسوپ اشیا را بزرگ می کند.

3 بزرگ جلوه دادن

  • 1.Le vertu grandit l'homme .
    1. تقوا انسان را بزرگ جلوه می دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان