خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بزرگ شدن
2 . بزرگ کردن
3 . بزرگ جلوه دادن
[فعل]
grandir
/gʀɑ̃diʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: grandi]
[حالت وصفی: grandissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بزرگ شدن
1.J'ai grandi dans la ferme de mes grands-parents.
1. در مزرعهی پدربزرگ و مادربزرگم بزرگ شدهام.
2.Ne sois pas pressé de grandir.
2. برای بزرگ شدن عجله نکن.
2
بزرگ کردن
1.Le microscope grandit les objets.
1. میکروسوپ اشیا را بزرگ می کند.
3
بزرگ جلوه دادن
1.Le vertu grandit l'homme .
1. تقوا انسان را بزرگ جلوه می دهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
grandiose
grandiloquent
grandiloquence
grandeur
grandement
grandissant
grands-parents
grange
granite
granité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان