1 . درگیر (چیزی) شدن
[صفت]

impliqué

/ɛ̃plike/
قابل مقایسه

1 درگیر (چیزی) شدن وارد (قضیه‌ای) شدن

  • 1.Il savait que cet ami était impliqué dans des activités illégales.
    1. او می‌دانست که این دوست وارد فعالیت‌های غیرقانونی شده بود.
  • 2.Un citoyen allemand est impliqué dans cet événement.
    2. یک شهروند آلمانی درگیر این اتفاق [حادثه] شده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان