خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فیالبداهه
[صفت]
improvisé
/ɛ̃pʀɔvize/
قابل مقایسه
1
فیالبداهه
در لحظه درستشده(بدون برنامه قبلی)، ناگهانی
1.C'est un interview improvisé.
1. این یک مصاحبه فیالبداهه است.
2.J'apprécie les scènes de théâtre improvisées.
2. من نمایشهای فیالبداهه تئاتر را دوست دارم.
3.Un accouchement improvisé.
3. یک زایمان ناگهانی.
تصاویر
کلمات نزدیک
improviste (à l')
improviser
improvisation
impropre
impromptu
imprudemment
imprudence
imprudent
imprécis
imprécision
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان