خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بلعیدن
2 . یاد گرفتن
[فعل]
ingurgiter
/ɛ̃gyʀʒite/
فعل گذرا
[گذشته کامل: ingurgité]
[حالت وصفی: ingurgitant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
بلعیدن
قورت دادن
1.Ce goinfre a tout ingurgité.
1. این (آدم) شکمو همه چیز را بلعید.
2.J'essaie de l'ingurgiter, c'est pas facile.
2. من تلاش میکنم این را ببلعم، این (کار) آسان نیست.
2
یاد گرفتن
فرا گرفتن
تصاویر
کلمات نزدیک
ingrédient
ingratitude
ingrat
ingestion
infériorité
ingénier
ingénierie
ingénieur
ingénieur du son
ingénieur-conseil
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان