خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گنجاندن
2 . درج کردن
3 . عجین شدن
[فعل]
insérer
/ɛ̃seʁˈe/
فعل گذرا
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
گنجاندن
جا دادن، گذاشتن
1.Insérer un feuillet dans un livre
1. برگهای را توی کتابی گذاشتن
2
درج کردن
1.Insérer un communiqué dans un journal
1. اطلاعیهای را در مجلهای درج کردن
3
عجین شدن
جا افتادن (در جایی)
(s'insérer)
1.Les étrangers ont beaucoup de mal à s'insérer dans ce quartier.
1. خارجیها برای جا افتادن در این محله خیلی دردسر [زحمت] دارند.
2.S'insérer dans la société.
2. عجین شدن در [با] جامعه.
تصاویر
کلمات نزدیک
inséparable
insémination
insécurité
insurrection
insurmontable
intact
intarissable
intellect
intellectuel
intelligence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان