1 . بی‌خواب 2 . (فرد) بی‌خواب
[صفت]

insomniaque

/ɛ̃sɔmnjˈak/
قابل مقایسه

1 بی‌خواب مبتلا به بی‌خوابی

  • 1.Je suis insomnique, je dois consulter avec le psychiatre.
    1. من بی‌خوابم، باید بروم پیش روانشناس.
[اسم]

l'insomniaque

/ɛ̃sɔmnjˈak/
قابل شمارش مذکر

2 (فرد) بی‌خواب مبتلا به بی‌خوابی

  • 1.Le village semblait dormir, mais il y avait sûrement des insomniaques qui épiaient tous les bruits.
    1. گویی روستا به خواب رفته بود اما قطعا بودند بی‌خوابانی که هر سر و صدایی را می‌پاییدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان