خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مداخله
2 . عمل جراحی
[اسم]
l'intervention
/ɛ̃tɛʀvɑ̃sjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
مداخله
وساطت، پادرمیانی
1.J'ai obtenu ce poste grâce à l'intervention de mon beau-frère.
1. من این شغل را به لطف وساطت برادر شوهرم به دست آوردم.
2.Tu n'as pas le droit d’intervention.
2. تو حق مداخله نداری.
2
عمل جراحی
1.L'infirmière a aidé le médecin pendant l'intervention.
1. پرستار در عمل جراحی به پزشک کمک کرد.
2.L'intervention durera 30 minutes et le patient pourra rentrer chez lui le lendemain.
2. عمل جراحی 30 دقیقه طول خواهد کشید و بیمار خواهد توانست فردایش به خانه بازگردد.
تصاویر
کلمات نزدیک
intervenir auprès
intervenir
intervalle
interstice
intersection
intervertir
interview
interviewer
intestin
intestinal
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان