1 . برخاستن 2 . برداشتن 3 . بالا بردن 4 . ختم کردن 5 . بلند کردن 6 . به پا خاستن 7 . طلوع کردن 8 . رشد کردن 9 . ورآمدن [خمیر] 10 . (عمل) برخاستن
[فعل]

se lever

/l(ə)ve/
فعل بی قاعده فعل بازتابی
[گذشته کامل: levé] [حالت وصفی: levant] [فعل کمکی: être ]

1 برخاستن از خواب برخاستن، از جای خود بلند شدن

مترادف و متضاد se coucher asseoir
  • 1.Ils se sont levés à l'entrée de leur supérieure.
    1. آنها با ورود رئیس، از جای خود بلند شدند.
  • 2.J'ai mal au dos, je ne peux pas me lever.
    2. پشتم درد می‌کند، نمی‌توانم بلند شوم.
  • 3.Je dois me lever à 5 heures du matin, chérie.
    3. عزیزم، باید 5 صبح بیدار شوم.
Lève-toi !
بلند شو.

2 برداشتن حذف کردن، از بین بردن، کنار زدن، از سر راه برداشتن (lever)

مترادف و متضاد abolir contrer supprimer
Lever une interdiction/une limite/une difficulté...
ممنوعیتی/محدودیتی/مشکلی... را از بین بردن
  • 1. Il peut lever ces restrictions.
    1. او می‌تواند این محدودیت‌ها را از بین ببرد.
  • 2. Le régisseur lève le rideau.
    2. مدیر صحنه، پرده را کنار می‌زند.
  • 3. Vous avez levé toutes nos objections.
    3. شما همه اعتراض‌های ما را حذف کردید.

3 بالا بردن بلند کردن (lever)

مترادف و متضاد redresser relever remonter baisser incliner
lever le verre/le bras...
لیوان/دست... را بالا بردن [بلند کردن]
  • 1. Je n’arrive pas à le lever.
    1. نمی‌توانم آن را بلند کنم.
  • 2. Levez la main si vous connaissez la réponse.
    2. اگر جواب را می‌دانید، دستتان را بالا ببرید.
  • 3. Levez vos verres !
    3. جام‌هایتان را بالا ببرید.

4 ختم کردن تمام کردن (lever)

مترادف و متضاد clore
lever une séance/une réunion...
جلسه‌ای/نشستی... را ختم کردن
  • 1. J'ai levé le conflit.
    1. من درگیری را تمام کردم.
  • 2. Le directeur a levé la séance.
    2. مدیر جلسه را ختم کرد.

5 بلند کردن برداشتن (lever)

informal
مترادف و متضاد annuler mettre debout ôter
lever quelqu'un
کسی را بلند کردن
  • 1. La mère a levé son enfant.
    1. مادر بچه‌اش را بلند کرد.
  • 2. Les infirmières ont levé la malade.
    2. پرستاران، بیمار را بلند کردند.
lever quelque chose
چیزی را برداشتن
  • 1. Il lève son chapeau pour saluer.
    1. او کلاهش را برمی‌دارد تا سلام بدهد.
  • 2. J'ai levé les livres pour que vous puissiez partir.
    2. کتاب‌ها را برداشتم تا بتوانید بروید.
  • 3. Levez le couvercle de la casserole !
    3. در قابلمه را بردارید.

6 به پا خاستن خیزش کردن، برخاستن

مترادف و متضاد se redresser se révolter
se lever contre quelque chose
در برابر چیزی به پا خاستن
  • 1. Je me lève contre la pauvreté publique.
    1. من در برابر فقر جمعی به پا می‌خیزم.
  • 2. Les femmes se sont levées contre cette discrimination.
    2. زنان در برابر شورش به پا خاستند.

7 طلوع کردن

مترادف و متضاد se coucher
  • 1.Le soleil se lève actuellement à cinq heures.
    1. خورشید معمولاً ساعت پنج طلوع می‌کند.
  • 2.Quand le soleil se lève, la lune se couche.
    2. وقتی خورشید طلوع می‌کند، ماه غروب می‌کند.

8 رشد کردن رستن (lever)

مترادف و متضاد pousser
  • 1.Les haricots lèvent.
    1. لوبیاها رشد می‌کنند.
  • 2.Toutes mes plantes lèvent vite.
    2. همه گیاهانم سریع رشد می‌کنند.

9 ورآمدن [خمیر] (lever)

مترادف و متضاد fermenter
  • 1.La pâte à brioche lève.
    1. خمیر نان بریوش ورمی‌آید.
  • 2.Pour le gâteux, il faut que la pâte lève.
    2. برای شیرینی لازم است که خمیر وربیاید.
[اسم]

le lever

/l(ə)ve/
قابل شمارش مذکر

10 (عمل) برخاستن (عمل) بالا رفتن

مترادف و متضاد coucher
  • 1.Le lever matin n'est point bonheur.
    1. برخاستن از خواب صبح ابدا سعادت نیست.
au lever de quelque chose
در هنگام برخاستن [بالا رفتن] چیزی
  • Au lever des rideaux, tout le monde s'est tait.
    هنگام بالارفتن پرده نمایش، جمعیت ساکت شده بود.
le lever du soleil
طلوع خورشید [برخاستن خورشید]
  • De plus, il faudra que le banquet soit terminé avant le lever du soleil.
    تازه، پیش از طلوع خورشید مهمانی باید تمام شده باشد.
le lever des rideaux
بالارفتن پرده نمایش
  • Le lever de rideau est un moment important lors d'un événement, il signale son début.
    بالارفتن پرده نمایش لحظه مهمی است در یک مراسم، نشان‌دهنده شروع است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان