خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آزادی
[اسم]
la liberté
/libɛʀte/
قابل شمارش
مونث
[جمع: libertés]
1
آزادی
اختیار
1.Ils ont perdu leur liberté religieuse.
1. آنها آزادی دینیشان را از دست دادهاند.
2.On lutte toujours pour la liberté.
2. ما همواره برای آزادی می جنگیم.
3.Vous pouvez parler en toute liberté.
3. میتوانید با آزادی کامل حرف بزنید.
en liberté
آزادانه
Les loups vivent en liberté sur ce territoire.
گرگها در این قلمرو آزادانه زندگی میکنند.
mettre en liberté
آزاد کردن
Il a été mis en liberté au bout d’un an de prison.
او بعد از یک سال از زندان آزاد شد.
liberté de mouvement/d'action...
آزادی حرکت/عمل...
Ces vêtements sont trop serrés, je n'ai aucune liberté de mouvement.
این لباسها خیلی تنگ هستند من هیچ آزادی حرکتی ندارم.
Avoir toute liberté pour quelque chose
برای چیزی آزادی کامل داشتن [اختیار داشتن]
Elle a toute liberté pour mener ce projet à bonne fin.
او اختیار کامل دارد تا این پروژه را به انتها برساند.
La liberté de la presse
آزادی مطبوعات
Liberté d'opinion/d'expression
آزادی بیان
Liberté individuelle
آزادی فردی
Liberté syndicale
آزادی صنفی
تصاویر
کلمات نزدیک
libertin
libertaire
libellé
libellule
libeller
liberté conditionnelle
liberté d'expression
libido
libraire
librairie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان