1 . بی‌کیفیت 2 . نامناسب 3 . دست‌وپاچلفتی 4 . ناکافی 5 . ناخوشایند 6 . خراب 7 . بدجنس 8 . نادرست 9 . خطرناک 10 . بدی 11 . بد
[صفت]

mauvais

/mɔvɛ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: mauvaise] [مذکر قبل از حرف صدادار: mauvais] [جمع مونث: mauvaises] [جمع مذکر: mauvais]

1 بی‌کیفیت بد، به‌دردنخور

مترادف و متضاد faible inférieur médiocre bon excellent parfait
un(e) mauvais(e) film/note...
فیلمی/نمره‌ای... بد
  • 1. J’ai trouvé que le film était mauvais.
    1. به نظرم این فیلم بد [به‌دردنخور] بود.
  • 2. La vigne qui court le long de ce mur donne un mauvais raisin.
    2. درخت مویی که در طول این دیوار دارد پیش می‌رود، انگور بدی [بی‌کیفیتی] می‌دهد.

2 نامناسب ناجور، نامساعد، بد

مترادف و متضاد défavorable faux incorrect inopportun correct favorable opportun
mauvais moment/temps...
زمان/موعد... نامناسب
  • Elle m'a téléphoné au mauvais moment.
    او در زمان نامساعدی به من زنگ زد.
être en mauvaise santé/état
(وضع) سلامتی/وضع نامساعدی داشتن
  • 1. Il est en mauvaise santé.
    1. او وضع سلامتش نامساعد است.
  • 2. Notre appartement est en très mauvais état.
    2. خانه‌مان وضع بسیار نامساعدی دارد.

3 دست‌وپاچلفتی ناشی، ناکارآزموده

مترادف و متضاد incompétent maladroit médiocre nul chevronné doué fort habile
mauvais chef d'entreprise/conducteur...
رئیس شرکت/راننده... ناشی
  • 1. C'est un mauvais conducteur.
    1. او یک راننده ناشی است.
  • 2. Ça fait 3 jours qu'il a été pris, c'est normal qu'il soit mauvais.
    2. 3 روز است که استخدام شده، عادی است که ناشی باشد.

4 ناکافی کم

مترادف و متضاد insuffisant abondant
un(e) mauvais(e) récolte/culture...
برداشت محصولی/سوادی... ناکافی
  • 1. Bravo mais c'est mauvais, ce que tu as déjà étudié.
    1. آفرین، ولی چیزی که تاکنون خواندی، ناکافی است.
  • 2. La récolte en sel marin a été mauvaise.
    2. برداشت نمک دریایی ناکافی بود.

5 ناخوشایند زننده، نامطبوع، بد

مترادف و متضاد dégoûtant désagréable désastreux plaisant
avoir mauvaise mine/impression...
چهره/تأثیر... زننده‌ای داشتن
  • 1. Habillé ainsi, vous allez faire mauvaise impression.
    1. با این لباس‌ها تأثیری ناخوشایند خواهید گذاشت.
  • 2. Tu as mauvaise mine.
    2. تو چهره زننده‌ای داری.
mauvais(e)... odeur/goût
بو/مزه... نامطبوع
  • Mon repas a une mauvaise odeur, aussi d'un mauvais goût.
    غذای من بوی نامطبوع و همچنین مزه نامطبوعی دارد.

6 خراب بد

مترادف و متضاد faible bon
être mauvais en mathématiques/géographie...
اوضاع کسی در ریاضیات/جغرافی... خراب بودن
  • 1. Je suis mauvais en allemand.
    1. اوضاعم در زبان آلمانی خراب است.
  • 2. Je suis mauvaise en mathématiques.
    2. اوضاعم در ریاضیات خراب است.

7 بدجنس بدذات، نامهربان

مترادف و متضاد cruel malveillant méchant odieux bienveillant gentil
un(e) mauvais(e) femme/homme...
زنی/مردی... بدجنس
  • 1. Cette femme est foncièrement mauvaise.
    1. این زن ذاتاً بدجنس است.
  • 2. Tu es aussi mauvais que lui.
    2. تو هم به اندازه او بدجنسی.

8 نادرست غلط، اشتباه

مترادف و متضاد incorrect juste
mauvais(e) numéro/conduite...
شماره/رفتار... اشتباه
  • 1. Votre mauvaise conduite vous attirera des ennuis.
    1. رفتار اشتباهتان برایتان دردسر درست خواهد کرد.
  • 2. Vous avez fait le mauvais numéro.
    2. شماره را اشتباهی گرفتید [شماره اشتباه را گرفتید.]

9 خطرناک مضر، زیان‌آور

مترادف و متضاد dangereux nocif nuisible inoffensif
être mauvais pour quelque chose
برای چیزی خطرناک [مضر] بودن
  • 1. Le sucre est mauvais pour la santé des dents.
    1. شکر برای سلامتی دندان‌ها مضر است.
  • 2. Les émotions fortes sont mauvaises pour son cœur.
    2. احساسات شدید برای قلبش مضر است.
un(e)/des mauvais(es) influence/décision/fréquentations...
تأثیر/تصمیم/رفت‌وآمدهای... مضر
  • 1. J'ai vu de nombreuses mauvaises fréquentations chez elle.
    1. من متوجه چندین رفت‌وآمد مضر به خانه‌اش شدم.
  • 2. Leur mauvaise décision a conduit leur fils de mentir plus souvent.
    2. تصمیم زیان‌آور آنها منجر شد پسرشان بیشتر مواقع دروغ‌ بگوید.
[اسم]

le mauvais

/mɔvɛ/
قابل شمارش مذکر

10 بدی

مترادف و متضاد désavantage avantage bon
  • 1.Il y a du bon et du mauvais dans son programme électoral.
    1. در برنامه انتخاباتی‌اش خوبی و بدی وجود دارد.
[قید]

mauvais

/mɔvɛ/
قابل مقایسه

11 بد

sentir mauvais
بوی بد دادن
  • 1. Ce poisson sent mauvais.
    1. این ماهی بوی بد می‌دهد.
  • 2. Je sentais mauvais quand je suis rentré chez moi.
    2. وقتی برگشتم خانه، بوی بد می‌دادم.
Il fait mauvais.
هوا بد است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان