خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عضو
[اسم]
le membre
/mɑ̃bʀ/
قابل شمارش
مذکر
1
عضو
1.Mon collègue est membre du syndicat.
1. همکارم عضو سندیکا است.
2.Seuls les membres du club sont acceptés à cette soirée.
2. تنها اعضای انجمن در این مهمانی پذیرفته میشوند [میتوانند شرکت کنند].
تصاویر
کلمات نزدیک
membrane
melting-pot
melon
meilleur ami
meilleur
membre d'un groupe de pression
menace
menacer
menaçant
mendiant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان