خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رسالت
2 . ماموریت
[اسم]
la mission
/misjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
رسالت
وظیفه
1.J'ai fini mon travail et j'ai reçu une nouvelle mission.
1. من کارم را تمام کردم و وظیفهی جدیدی دریافت کردم [گرفتم].
2.La mission d'un diplomate est d'éviter la guerre.
2. رسالت یک سیاستمدار [دیپلمات] اجتناب کردن از جنگ است.
2
ماموریت
1.Le directeur lui a confié une mission importante.
1. مدیر، ماموریت مهمی به او سپرده است.
2.Les espions utilisent différents alias selon la mission.
2. جاسوسها مطابق ماموریت از اسامی مستعار زیادی استفاده میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
missile
missel
misogynie
misogyne
miser
missionnaire
missive
mistral
misère
misérabilisme
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان