خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . یکنواخت
2 . کسل کننده
[صفت]
monotone
/mɔnɔtɔn/
قابل مقایسه
[حالت مونث: monotone]
[جمع مونث: monotones]
[جمع مذکر: monotons]
1
یکنواخت
1.Je suis fatigué de la vie monotone.
1. از زندگی یکنواخت خسته شدم.
2.Nous avions toujours une relation est monotone.
2. ما همواره رابطه ای یکنواخت داشتیم.
2
کسل کننده
1.Il faut casser cette routine monotone.
1. باید این روند خسته کننده را از کار انداخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
monothéiste
monospace
monoski
monoprocesseur
monopoliser
monotonie
monoxyde
monoï
monseigneur
monsieur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان