خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متوسط
2 . معمولی
3 . راه
4 . وسیله
[صفت]
moyen
/mwajɛ̃/
قابل مقایسه
[حالت مونث: moyenne]
[جمع مونث: moyennes]
[جمع مذکر: moyens]
1
متوسط
میانه، حد وسط
مترادف و متضاد
intermédiaire
les classes moyennes
طبقه متوسط جامعه [قشر متوسط]
1. Les classes moyennes et populaires paient la dette que les marchés financiers ont créée.
1. طبقه متوسط جامعه و مردم قرضهایی را تسویه میکنند که بازار مالی درست کردهاند.
2. Les démocrates réels n'abandonnent guerre la classe moyenne.
2. دموکراتهای واقعی هیچوقت از طبقه متوسط جامعه ناامید نمیشوند.
taille moyenne
قد [سایز] متوسط
1. Il n’est ni grand ni petit, il est de taille moyenne.
1. او نه (قد) بلند است نه (قد) کوتاه، قدش متوسط است.
2. Je ne savais pas quelle taille il aimerait, alors j'ai choisi la taille moyenne.
2. نمیدانستم چه سایزی دوست دارد، بنابراین سایز متوسط را انتخاب کردم.
2
معمولی
نه خوب نه بد
مترادف و متضاد
acceptable
ordinaire
exceptionnel
extraordinaire
1.C’est vraiment moyen.
1. واقعاً معمولی است.
une personne/performance... moyen(ne)
آدم/اجرای... معمولی
1. Cet étudiant est moyen.
1. این دانشجو معمولی است.
2. Je suis plutôt moyenne en langues.
2. من در زبان معمولیام.
[اسم]
le moyen
/mwajɛ̃/
قابل شمارش
مذکر
3
راه
شیوه
مترادف و متضاد
expédient
façon
manière
procédé
1.La peinture est un moyen d'expression.
1. نقاشی راهی برای اظهار وجود است.
un moyen pour (faire) quelque chose
راهی برای (انجام) کاری
1. C'est le moyen le plus rapide pour livrer des marchandises.
1. این سریعترین راه برای تحویل کالاها است.
2. Je vais trouver un moyen pour le faire.
2. من راهی برای انجامش پیدا خواهم کرد.
par quel moyen ?
از چه راهی؟ [چطور؟]
1. Par quel moyen puis-je aller chez la dentiste ?
1. چطور بروم پیش دندانپزشک؟
2. Par quel moyen réussit-on ?
2. انسان از چه راهی موفق میشود؟
au moyen de
از راه [از طریق]
1. Au moyen de cette route, va chez la dentiste.
1. از طریق این راه، برو پیش دندانپزشک.
2. Au moyen de travailler, tu peux payer les dettes.
2. از طریق کار کردن، میتوانی قرضهایت را بدهی.
4
وسیله
La fin justifie les moyens.
هدف وسیله را توجیه میکند.
par tous les moyens
با هر وسیلهای شده
1. J'étudie par tous les moyens.
1. با هر وسیلهای شده درس میخوانم.
2. Par tous les moyen je la obtiendrai.
2. با هر وسیلهای شده به دستش خواهم آورد.
moyen de transport
وسیله حملونقل
1. L'avion est un moyen de transport.
1. هواپیما یک وسیله حملونقل است.
2. Le train est mon moyen de transport préféré.
2. قطار وسیله حملونقل مورد علاقه من است.
تصاویر
کلمات نزدیک
mouvoir
mouvementé
mouvement
mouvant
mouture
moyen de transport
moyen âge
moyen-courrier
moyen-orient
moyennant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان