خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناظر
2 . هوشیار
3 . ناظر
[اسم]
l'observateur
/ɔpsɛʀvatœʀ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: observateurs]
[مونث: observatrice]
1
ناظر
شاهد
1.Elle assiste à la négociation en tant que simple observatrice.
1. او به عنوان یک ناظر ساده در مذاکرات شرکت میکند.
2.Elle est observatrice : elle a remarqué tous les détails.
2. او ناظر است، او همه جزییات را مشاهده کرده است.
[صفت]
observateur
/ɔpsɛʀvatœʀ/
قابل مقایسه
[حالت مونث: observatrice]
[مذکر قبل از حرف صدادار: observateur]
[جمع مونث: observatrices]
[جمع مذکر: observateurs]
2
هوشیار
مراقب، حواسجمع
1.Elle est observatrice : elle a remarqué tous les détails.
1. او هوشیار است، او متوجه همه جزئیات شد.
3
ناظر
شاهد
1.Des membres observateurs.
1. اعضای ناظر.
تصاویر
کلمات نزدیک
obscène
obscurément
obscurité
obscurcir
obscur
observation
observatoire
observer
obsession
obsolète
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان