خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . افسر
2 . مراسم مذهبی را برپا کردن
[اسم]
l'officier
/ɔfisjˈe/
قابل شمارش
مذکر
[مونث: officière]
1
افسر
سروان
1.Grands officiers de la Couronne
1. افسران بزرگ تخت شاهی
[فعل]
officier
/ɔfisjˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: officié]
[حالت وصفی: officiant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
2
مراسم مذهبی را برپا کردن
دعا خواندن
1.J'avais regardé ma grand-mère officier dans le théâtre sacré.
1. مادرربزرگم را نگاه کرده بودم که در آن تئاتر مذهبی دعا میخواند.
تصاویر
کلمات نزدیک
officiel
office de tourisme
office
offert
offensive
officieusement
officieux
officine
offrande
offrant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان