1 . تدارک دیدن 2 . به کارهای خود نظم و ترتیب دادن 3 . برپا کردن 4 . شکل گرفتن
[فعل]

organiser

/ɔʀganize/
فعل گذرا
[گذشته کامل: organisé] [حالت وصفی: organisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تدارک دیدن سازماندهی کردن

مترادف و متضاد planifier
organiser une soirée/une anniversaire...
یک مهمانی/تولدی...تدارک دیدن
  • 1. J'organise une fête pour son anniversaire demain.
    1. برای تولدش فردا یک جشن تدارک می بینم.
  • 2. Je vais organiser une belle fête.
    2. جشن قشنگی تدارک خواهم دید.
  • 3. Je veux organiser un voyage pour qu'Alice voie sa mère une dernière fois.
    3. قصد دارم سفری را تدارک ببینم تا "آلیس" برای بار آخر مادرش را ببیند.

2 به کارهای خود نظم و ترتیب دادن (s'organiser)

  • 1.Il perd beaucoup de temps, il ne sait pas s'organiser.
    1. او خیلی زمان از دست می‌دهد، او بلد نیست به کارهای خود نظم و ترتیب بدهد.
  • 2.J'essaierai de m'organiser pour être présent au séminaire.
    2. من سعی خواهم کرد برای حضور داشتن در سمینار به کارهای خود نظم و ترتیب بدهم.

3 برپا کردن تاسیس کردن، راه انداختن

organiser une service/un réseau de correspondants...
خدماتی/شبکه ارتباطی... را راه انداختن

4 شکل گرفتن (s'organiser)

  • 1.Le plan s'organise autour de deux pôles.
    1. برنامه حول دو محور شکل می‌گیرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان