1 . رنگ کردن 2 . نقاشی کردن 3 . به تصویر کشیدن (ادبیات) 4 . مشخص بودن
[فعل]

peindre

/pɛ̃dʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: peint] [حالت وصفی: peignant] [فعل کمکی: avoir ]

1 رنگ کردن

peindre quelque chose (en blanc/rouge/bleu...)
چیزی را (سفید/قرمز/آبی ...) رنگ کردن
  • 1. Je peindrai ce mur en blanc.
    1. این دیوار را سفید رنگ خواهم کرد.
  • 2. Si vous allez peindre les murs de votre nouveau foyer, faites-le avant d'effectuer le déménagement.
    2. اگر قصد دارید دیوارهای خانه جدیدتان را رنگ کنید؛ قبل از اسباب‌کشی این کار را بکنید.

2 نقاشی کردن کشیدن

  • 1.Depuis qu'elle est retraitée, elle peint.
    1. از وقتی بازنشسته شده‌است، نقاشی می‌کند.
peindre quelque chose
چیزی را نقاشی کردن
  • 1. Elle peint le portrait de sa mère.
    1. او پرتره مادرش را می‌کشد.
  • 2. Il peint surtout des portraits.
    2. او پرتره می‌کشد.
  • 3. Ils ont peint des inscriptions sur le mur.
    3. آنها نوشته‌هایی را روی دیوار نقاشی کردند.

3 به تصویر کشیدن (ادبیات) توصیف کردن، شرح دادن

formal
مترادف و متضاد décrire dépeindre
peindre quelque chose
چیزی را به تصویر کشیدن
  • 1. Dans cet article, il peint la situation des prisonniers avec beaucoup de réalisme.
    1. در این متن، نویسنده وضعیت زندانیان را بسیار واقع‌گرایانه به تصویر می‌کشد.
  • 2. Zola peint la réalité de la société.
    2. زولا واقعیت جامعه را به تصویر می‌کشد.

4 مشخص بودن واضح بودن، نمایان بودن (se peindre)

مترادف و متضاد apparaître se manifester
se peindre sur son visage/de son comportement...
از چهره‌اش/رفتارش... نمایان بودن
  • 1. La déception s'est peinte sur son visage.
    1. ناامیدی از چهره‌اش نمایان است.
  • 2. La haine se peint de son comportement.
    2. نفرت از رفتارش نمایان است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان