1 . خوشی 2 . تفریح 3 . ارضا (در روابط جنسی)
[اسم]

le plaisir

/pleziʀ/
قابل شمارش مذکر
[جمع: plaisirs]

1 خوشی لذت، خوشحالی

مترادف و متضاد bonheur contentement désagrément ennui
avec plaisir
با خوشحالی
  • J'ai vu ce film avec plaisir.
    این فیلم را با خوشحالی دیدم.
faire plaisir à quelqu'un
کسی را خوشحال کردن
  • J’y suis allé pour lui faire plaisir.
    رفتم آن جا تا خوشحالش کنم.
Cela me fait plaisir de...
مرا خوشحال می‌کند...
  • 1. Ce cadeau me fait très plaisir.
    1. این هدیه مرا بسیار خوشحال می‌کند.
  • 2. Cela me fait plaisir de vous voir.
    2. دیدن شما مرا خوشحال می‌کند.
Faites-moi le plaisir de...
خوشحالم کن و...
  • 1. Faites-moi le plaisir de dire au revoir.
    1. با یک خداحافظی مرا خوشحال کن.
  • 2. Faites-moi le plaisir de sortir tout de suite de chez moi !
    2. همین الان از خونه‌ام گمشو بیرون و خوشحالم کن. [منو با بیرون رفتنت خوشحال کن.]
C'est un grand plaisir de...
خوشحالی بزرگی است که...
  • C'est un grand plaisir de vous connaître.
    خوشحالی بزرگی است که شما را شناختم [آشنایی با شما لذت‌بخش است.]
prendre plaisir à faire quleque chose
از انجام کاری لذت بردن
  • Je prends plaisir à regarder des films.
    از فیلم دیدن لذت می‌برم.
avoir le plaisir de faire quelque chose
افتخار انجام کاری را داشتن [از انجام کاری خوشحال بودن]
  • 1. J’ai le plaisir de vous annoncer que le jury vous a sélectionnée pour participer à la grande finale.
    1. خوشحالم که بهتان اطلاع بدهم که هیئت داوران شما را انتخاب کرده تا در فینال بزرگ شرکت کنید.
  • 2. M. et Mme X ont le plaisir de vous faire part pour l'anniversaire de leur fils.
    2. آقا و خانم ایکس این افتخار را دارند که شما را برای تولد پسرشان دعوت کنند.

2 تفریح

مترادف و متضاد joie satisfaction
pour le plaisir
برای تفریح
  • Je le ferais pour le plaisir.
    برای تفریح شاید انجامش خواهم داد.
être un plaisir pour quelqu'un
تفریحی برای کسی بودن
  • Aller au théâtre est pour moi un plaisir.
    تئاتر رفتن برای من یک تفریح است.

3 ارضا (در روابط جنسی) لذت، حظ

مترادف و متضاد jouissance volupté
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان