خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سخت کار کردن
2 . (حقوق و غیره) حداقل
3 . کف
[فعل]
plancher
/plɑ̃ʃe/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: planché]
[حالت وصفی: planchant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
سخت کار کردن
زحمت زیادی کشیدن
مترادف و متضاد
bosser
bûcher
1.Il planche dur pour avoir son examen.
1. او برای قبول شدن در امتحانش زحمت زیادی میکشد.
2.J'ai planché toute la nuit sur ce dossier.
2. من تمام شب روی این پرونده سخت کار کردم.
[اسم]
le plancher
/plɑ̃ʃe/
قابل شمارش
مذکر
2
(حقوق و غیره) حداقل
پایینترین میزان
1.Nous avons des prix planchers en dessous desquels il est impossible de descendre.
1. ما حداقل قیمتها را داریم که پایینتر از آن رفتن ممکن نیست.
3
کف
زمین
1.Les ouvriers sont au premier étage en train de poser le plancher.
1. کارگران در طبقه اول هستند در حال درست کردن کف (زمین).
2.Plancher d'un ascenseur.
2. کف یک آسانسور.
تصاویر
کلمات نزدیک
planche à voile
planche à roulettes
planche à découper
planche
plan-séquence
planches
planchiste
plancton
planer
planeur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان