خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برنامهریزی کردن
[فعل]
planifier
/planifje/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: planifié]
[حالت وصفی: planifiant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
برنامهریزی کردن
طرحریزی کردن
1.Je planifie un long voyage l'été prochain.
1. من یک سفر طولانی برای تابستان آینده طرحریزی میکنم.
2.Nous planifions maintenant les vacances de cet été.
2. ما اکنون (برای) تعطیلات این تابستان برنامهریزی میکنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
planification
planificateur
planeur
planer
plancton
planning
planque
planquer
plant
plantaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان