1 . مشکل 2 . مسئله
[اسم]

le problème

/pʀɔblɛm/
قابل شمارش مذکر

1 مشکل معضل

  • 1.Comment résoudre le problème de la faim dans le monde ?
    1. چگونه (باید) معضل گرسنگی را در جهان حل کرد؟
  • 2.J'ai un problème, mon ordinateur ne marche plus.
    2. من یک مشکلی دارم، کامپیوترم دیگر کار نمی‌کند.

2 مسئله موضوع

  • 1.J'ai essayé d'esquiver ce problème.
    1. تلاش کردم از زیر بار این موضوع شانه خالی کنم.
  • 2.La protection de l'environnement est un problème majeur de nos jours.
    2. حفاظت از محیط زیست امروزه یک مسئله‌ی مهم است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان