خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نزدیکی
[اسم]
la proximité
/pʀɔksimite/
قابل شمارش
مونث
[جمع: proximités]
1
نزدیکی
مجاورت
1.Il y a un parking à proximité.
1. یک پارکینگ در نزدیکی است.
2.J'habite à proximité du métro.
2. من نزدیک مترو زندگی می کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
provoquer
provocation
provocateur
provocant
provisoirement
proxénète
proxénétisme
proéminence
proéminent
pruche
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان