خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موفق شدن
2 . به نتیجه رسیدن
3 . بار دادن (درخت)
4 . توانستن
5 . ساختن (به)
6 . درست از آب درآوردن
[فعل]
réussir
/ʀeysiʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: réussi]
[حالت وصفی: réussissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
موفق شدن
پیروز شدن
مترادف و متضاد
briller
échouer
1.Il réussit dans les affaires.
1. او در کارهایش موفق میشود.
2.Tous ses enfants ont réussi.
2. همه این بچهها موفق شدند.
2
به نتیجه رسیدن
نتیجه دادن
مترادف و متضاد
aboutir
avorter
la négociation/un essai/une tentative ... réussir
مذاکره/تلاشی/کوششی... به نتیجه رسیدن
1. Il est arrogant et c'est la raison pour laquelle son essai n'a pas réussi.
1. او خودخواه است و برای همین است که تلاشش نتیجه نداد.
2. Les négociations ont réussi.
2. مذاکرات به نتیجه رسیدند.
3
بار دادن (درخت)
شکوفا شدن، میوه دادن
مترادف و متضاد
croître
prospérer
l'olivier/le pommier... réussir
درخت زیتون/سیب... بار دادن
1. L'olivier réussit dans cette région ensoleillée.
1. درخت زیتون در این منطقه آفتابی بار میدهد.
2. Mon père a planté un pommier dans le jardin il y a 2 ans mais il n'a pas encore réussi.
2. 2 سال پیش پدرم در باغچه یک درخت سیب کاشت؛ ولی هنوز میوه ندادهاست.
4
توانستن
فائق آمدن (بر)
مترادف و متضاد
arriver à
finir par
parvenir
triompher
échouer
réussir à un concours/examen...
در رقابتی/امتحانی... موفق شدن
Il a réussi à son concours.
او در رقابت پیروز شد.
réussir à faire quelque chose
بر انجام کاری فائق آمدن [توانستن]
1. Cet étudiant a réussi à trouver un emploi.
1. این دانشجو توانست کار پیدا کند.
2. Il a réussi à me faire changer d'avis.
2. او توانست نظر مرا عوض کند.
5
ساختن (به)
سازگار بودن (با)
réussir à quelqu'un
به کسی ساختن
1. La solitude lui réussit.
1. تنهایی بهش ساختهاست.
2. Le chocolat ne me réussit pas.
2. شکلات به من نمیسازد.
3. Le mariage lui réussit.
3. ازدواج بهش ساختهاست.
6
درست از آب درآوردن
خوب از آب درآوردن، گند نزدن به (چیزی)
مترادف و متضاد
rater
réussir quelque chose
چیزی را درست از آب درآوردن
1. Il a parfaitement réussi ses œufs à la neige.
1. او دسر "جزیره شناور" را درست از آب درآورد.
2. J'ai réussi mon dessin.
2. من به طرح سیاهقلمم گند نزدم. [آن را خوب از آب درآوردم.]
تصاویر
کلمات نزدیک
réussi
réunir
réunionnais
réunion parents-professeurs
réunion du comité électoral
réussir un voyage
réussite
réutilisable
réutiliser
réveil
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان