1 . موفق شدن 2 . به نتیجه رسیدن 3 . بار دادن (درخت) 4 . توانستن 5 . ساختن (به) 6 . درست از آب درآوردن
[فعل]

réussir

/ʀeysiʀ/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: réussi] [حالت وصفی: réussissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 موفق شدن پیروز شدن

مترادف و متضاد briller échouer
  • 1.Il réussit dans les affaires.
    1. او در کارهایش موفق می‌شود.
  • 2.Tous ses enfants ont réussi.
    2. همه این بچه‌ها موفق شدند.

2 به نتیجه رسیدن نتیجه دادن

مترادف و متضاد aboutir avorter
la négociation/un essai/une tentative ... réussir
مذاکره/تلاشی/کوششی... به نتیجه رسیدن
  • 1. Il est arrogant et c'est la raison pour laquelle son essai n'a pas réussi.
    1. او خودخواه است و برای همین است که تلاشش نتیجه نداد.
  • 2. Les négociations ont réussi.
    2. مذاکرات به نتیجه رسیدند.

3 بار دادن (درخت) شکوفا شدن، میوه دادن

مترادف و متضاد croître prospérer
l'olivier/le pommier... réussir
درخت زیتون/سیب... بار دادن
  • 1. L'olivier réussit dans cette région ensoleillée.
    1. درخت زیتون در این منطقه آفتابی بار می‌دهد.
  • 2. Mon père a planté un pommier dans le jardin il y a 2 ans mais il n'a pas encore réussi.
    2. 2 سال پیش پدرم در باغچه یک درخت سیب کاشت؛ ولی هنوز میوه نداده‌است.

4 توانستن فائق آمدن (بر)

مترادف و متضاد arriver à finir par parvenir triompher échouer
réussir à un concours/examen...
در رقابتی/امتحانی... موفق شدن
  • Il a réussi à son concours.
    او در رقابت پیروز شد.
réussir à faire quelque chose
بر انجام کاری فائق آمدن [توانستن]
  • 1. Cet étudiant a réussi à trouver un emploi.
    1. این دانشجو توانست کار پیدا کند.
  • 2. Il a réussi à me faire changer d'avis.
    2. او توانست نظر مرا عوض کند.

5 ساختن (به) سازگار بودن (با)

réussir à quelqu'un
به کسی ساختن
  • 1. La solitude lui réussit.
    1. تنهایی بهش ساخته‌است.
  • 2. Le chocolat ne me réussit pas.
    2. شکلات به من نمی‌سازد.
  • 3. Le mariage lui réussit.
    3. ازدواج بهش ساخته‌است.

6 درست از آب درآوردن خوب از آب درآوردن، گند نزدن به (چیزی)

مترادف و متضاد rater
réussir quelque chose
چیزی را درست از آب درآوردن
  • 1. Il a parfaitement réussi ses œufs à la neige.
    1. او دسر "جزیره شناور" را درست از آب درآورد.
  • 2. J'ai réussi mon dessin.
    2. من به طرح سیاه‌قلمم گند نزدم. [آن را خوب از آب درآوردم.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان