Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دور هم جمع شدن
2 . دور هم جمع کردن
3 . به هم وصل کردن
4 . راه داشتن به
5 . (در خود) با هم داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se réunir
/ʀeyniʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: réuni]
[حالت وصفی: réunissant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
دور هم جمع شدن
جلسه تشکیل دادن
مترادف و متضاد
se rencontrer
se retrouver
1.Le conseil municipal se réunit ce soir.
1. شورای شهر امروز عصر جلسه تشکیل میدهند.
2.Nous nous réunissons en juin pour l'anniversaire de notre grand-mère.
2. ما در ماه ژوئن برای تولد مادربزرگمان دور هم جمع میشویم.
2
دور هم جمع کردن
(réunir)
مترادف و متضاد
assembler
collecter
inviter
recueillir
disperser
réunir quelques uns
کسانی را دور هم جمع کردن
1. Il veut réunir toute la famille.
1. او میخواهد همه اعضای خانواده را دور هم جمع کند.
2. Nous avons réuni tous nos amis pour l'anniversaire de mon mari.
2. برای تولد همسرم تمام دوستانمان را دور هم جمع کردیم.
3
به هم وصل کردن
وصل کردن
(réunir)
مترادف و متضاد
joindre
rapprocher
réunir quelque chose
چیزی را به هم وصل کردن
1. Une conjonction sert à réunir deux mots ou deux groupes de mots.
1. حرف ربط دو کلمه یا دو گروه اسمی را به هم وصل میکند.
2. Vous réunisez les points de la figure par un trait.
2. نقاط نقاشی را با یک خط به هم وصل کنید.
4
راه داشتن به
وصل کردن
(réunir)
مترادف و متضاد
raccorder
relier
réunir quelque chose
به چیزی راه داشتن
1. Ce couloir réunit les deux chambres.
1. این راهرو دو اتاق را به هم وصل میکند.
2. Ce pont réunit l'île au continent.
2. این پل از جزیره به قاره راه دارد.
5
(در خود) با هم داشتن
در (کسی) جمع بودن
(réunir)
مترادف و متضاد
allier
conjuguer
cumuler
réunir en lui le génie/la folie...
در خود نبوغ/دیوانگی... داشتن
1. Cet écrivain réunissait en lui le génie et la folie.
1. این نویسنده در خود نبوغ و دیوانگی دارد. [نبوغ و دیوانگی در این نویسنده با هم جمع است.]
2. Tu réunis en toi la gentillesse et la colère.
2. تو در خودت مهربانی و خشم را با هم داری.
تصاویر
کلمات نزدیک
réunionnais
réunion parents-professeurs
réunion du comité électoral
réunion
réunifier
réussi
réussir
réussir un voyage
réussite
réutilisable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان