خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیدار شدن
2 . بیدار کردن
3 . (حسی را) زنده کردن
[فعل]
se réveiller
/ʀeveje/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: réveillé]
[حالت وصفی: réveillant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
بیدار شدن
از خواب برخاستن
مترادف و متضاد
se remuer
1.Je me réveille toujours à 6 heures du matin.
1. من همیشه ساعت 6 صبح بیدار میشوم.
2.Je me suis réveillé au milieu de la nuit.
2. نیمههای شب از خواب برخاستم.
3.ll faut que tu te réveilles, sinon tu n'auras jamais ton examen.
3. باید بیدار شوی وگرنه هرگز به امتحانت نمیرسی.
2
بیدار کردن
(réveiller)
مترادف و متضاد
éveiller
endormir
réveiller quelqu'un
کسی را بیدار کردن
1. N'allume pas la lumière, tu vas réveiller ton frère.
1. چراغ را روشن نکن، برادرت را بیدار میکنی.
2. Ne me réveille pas !
2. مرا بیدار نکن.
3
(حسی را) زنده کردن
بیدار کردن، برانگیختن
(réveiller)
مترادف و متضاد
ranimer
raviver
apaiser
éteindre
Réveiller quelque chose
چیزی را زنده کردن
1. Il a réveillé ses douleurs.
1. او دردهایش را زنده کرد.
2. Odeurs, bruits qui réveillent des souvenirs
2. بوها و صداهایی که خاطرات را زنده میکنند
Réveiller la curiosité/le courage/les consciences...
کنجکاوی/شجاعت/وجدان... را برانگیختن
Réveiller de vieilles rancunes
کینههای قدیمی را زنده کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
réveille-matin
réveil
réutiliser
réutilisable
réussite
réveillon
réveillon de la saint-sylvestre
réveillon de noël
réveillon du nouvel an
réveillonner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان