1 . تعریف کردن
[فعل]

raconter

/ʀakɔ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: raconté] [حالت وصفی: racontant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تعریف کردن گفتن

مترادف و متضاد conter dire relater
raconter (quelque chose) à quelqu'un
(چیزی) را برای کسی تعریف کردن
  • 1. Le soir, ma grand-mère nous racontait des histoires de son enfance.
    1. شب‌ها، مادربزرگم برایمان داستان‌هایی از بچگی‌اش تعریف می‌کند.
  • 2. Ma mère me racontait toujours une histoire avant d'aller au lit.
    2. مادرم همیشه قبل از رفتنم به رختخواب برایم قصه می‌گوید.
  • 3. Raconte-moi ce qui s’est passé.
    3. برایم بگو چی شد.
Qu’est-ce que tu racontes ?
چی داری می‌گی؟ [چی چرت‌وپرت می‌گی؟]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان