خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رابطه
2 . ارتباط
[اسم]
la relation
/ʀ(ə)lasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
[جمع: relations]
1
رابطه
پیوند
1.Il faut essayer d'améliorer les relations entre les hommes.
1. برای بهبود روابط انسانها باید تلاش کرد.
2.Sa relation avec son père est intéressante.
2. رابطه او با پدرش جالب است.
n’avoir aucune relation avec quelqu'un
با کسی رابطهای نداشتن
être/entrer en relation avec quelqu'un
با کسی رابطه داشتن/با کسی وارد رابطه شدن
2
ارتباط
رابطه
1.il n’y a aucune relation entre celui-ci et celui-là.
1. بین این و آن ارتباطی وجود ندارد.
2.les relations franco-britanniques
2. ارتباطات بین فرانسه و انگلستان
n’avoir aucune relation avec quelque chose
هیچ ارتباطی با چیزی نداشتن
avoir de bonnes relations avec un pays
با کشوری رابطه خوبی داشتن
تصاویر
کلمات نزدیک
relatif à
relatif
relater
relancer
relance
relation amoureuse
relation formelle
relation informelle
relations internationales
relative
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان