خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (پول) گرفتن
2 . درآوردن (لباس)
3 . پناه بردن
4 . عقب نشستن
5 . بیرون درآوردن
6 . گرفتن (قانونی)
7 . دور شدن
8 . پایین رفتن (دریا و...)
9 . پس گرفتن (حرف، شکایت و...)
10 . بهدست آوردن
[فعل]
retirer
/ʀ(ə)tiʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: retiré]
[حالت وصفی: retirant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(پول) گرفتن
برداشتن
مترادف و متضاد
déposer
mettre
verser
retirer de l'argent de son compte/au distributeur...
پولی از حساب/عابر بانک... گرفتن
1. Je suis allé retirer de l'argent au distributeur.
1. رفتهام از خودپرداز پول بگیرم.
2. Je veux retirer de l'argent de mon compte.
2. میخواهم از حسابم پول بردارم.
2
درآوردن (لباس)
برداشتن (عینک)
مترادف و متضاد
ôter
mettre
retirer un vêtement
لباسی را درآوردن
1. Nous retirons nos vêtements pour dormir.
1. ما لباسهایمان را قبل از خواب درمیآوریم.
2. On dirait qu'il faut retirer ses chaussures.
2. فکر کنم که باید کفشهایش را دربیاورد.
retirer des lunettes
عینک را برداشتن
Il a retiré des lunettes avant dormir.
او پیش از خواب عینکش را برداشت.
3
پناه بردن
(se retirer)
مترادف و متضاد
se réfugier
se retirer dans quelque part
به جایی پناه بردن
1. Elle s'est retirée dans un couvent.
1. او به یک صومعه پناه بردهاست.
2. Il s'est retiré dans son bureau, à la campagne.
2. او به اتاقش در روستا پناه برد.
3. Il se retire dans son bureau pour travailler.
3. او برای کارکردن به دفترش پناه میبرد.
4
عقب نشستن
کنار کشیدن، کنارهگیری کردن
(se retirer)
مترادف و متضاد
abandonner
se retirer (devant un adversaire/de quelque chose...)
(در برابر یک حریف/از چیزی...) کنار کشیدن
1. Il s'est retiré devant un adversaire trop fort.
1. او در برابر یک حریف بسیار قوی کنار کشید.
2. Il se retire du jeu.
2. او از بازی کنار میکشد.
3. Les ennemis se retirent.
3. دشمنان عقب مینشینند.
5
بیرون درآوردن
بیرون کشیدن
مترادف و متضاد
extraire
sortir
retirer quelque chose de quelque chose
چیزی را از چیزی بیرون درآوردن
1. Il a retiré son livre de son sac à dos.
1. او کتابش را از کولهپشتیاش بیرون درآورد.
2. J'ai retiré l'écharde qu'il avait au doigt.
2. من تراشه چوب را از توی انگشتش بیرون درآوردم.
6
گرفتن (قانونی)
توقیف کردن، مصادره کردن
مترادف و متضاد
confisquer
retirer l'autorisation/le passeport/le permis... à quelqu'un
جواز/پاسپورت/گواهی... را از کسی مصادره کردن [گرفتن]
1. On lui a retiré ses enfants.
1. بچههایش را ازش گرفتند.
2. On lui a retiré son permis de conduire.
2. گواهینامه رانندگیاش را مصادره کردند.
7
دور شدن
رفتن
(se retirer)
مترادف و متضاد
partir
s'éloigner
arriver
entrer
se retirer
دور شدن
1. Il se retira sur la pointe des pieds.
1. او روی نوک پا دور شد.
2. Il se retire dans sa chambre.
2. او به اتاقش میرود.
8
پایین رفتن (دریا و...)
عقب نشستن، پس رفتن، برگشتن
(se retirer)
مترادف و متضاد
descendre
refluer
monter
1.La mer se retire de plus en plus.
1. دریا بیش از پیش به عقب مینشیند.
2.Le soleil est haut et la mer se retire.
2. آفتاب در مرکز آسمان است و دریا عقب مینشیند.
9
پس گرفتن (حرف، شکایت و...)
صرف نظر کردن
مترادف و متضاد
annuler
renoncer
supprimer
poser
retirer sa plainte/sa parole/sa promesse...
شکایت/حرف/قول خود... را پس گرفتن
1. Le premier ministre lui a retiré son soutien au moment critique.
1. نخست وزیر در زمانی حساس از حمایتش از او صرف نظر کرد
2. On a retiré la garde des enfants.
2. ما از حق حضانت بچهها منصرف شدیم.
10
بهدست آوردن
نتیجه گرفتن
مترادف و متضاد
obtenir
recueillir
retirer quelque chose
چیزی را به دست آوردن
1. Elle n'a retiré que des avantages de cette situation.
1. او از این موقعیت چیزی به دست نیاورد جز سود.
2. Qu'est-ce que peux-tu retirer de cette article ?
2. از این مقاله چه چیزی میتوانی نتیجه بگیری؟
تصاویر
کلمات نزدیک
retenue
retentissement
retentissant
retentir
retenir l’attention
retiré
retomber
retombées
retordre
retors
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان