1 . (پول) گرفتن 2 . درآوردن (لباس) 3 . پناه بردن 4 . عقب‌ نشستن 5 . بیرون درآوردن 6 . گرفتن (قانونی) 7 . دور شدن 8 . پایین رفتن (دریا و...) 9 . پس گرفتن (حرف، شکایت و...) 10 . به‌دست آوردن
[فعل]

retirer

/ʀ(ə)tiʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: retiré] [حالت وصفی: retirant] [فعل کمکی: avoir ]

1 (پول) گرفتن برداشتن

مترادف و متضاد déposer mettre verser
retirer de l'argent de son compte/au distributeur...
پولی از حساب/عابر بانک... گرفتن
  • 1. Je suis allé retirer de l'argent au distributeur.
    1. رفته‌ام از خودپرداز پول بگیرم.
  • 2. Je veux retirer de l'argent de mon compte.
    2. می‌خواهم از حسابم پول بردارم.

2 درآوردن (لباس) برداشتن (عینک)

مترادف و متضاد ôter mettre
retirer un vêtement
لباسی را درآوردن
  • 1. Nous retirons nos vêtements pour dormir.
    1. ما لباس‌هایمان را قبل از خواب درمی‌آوریم.
  • 2. On dirait qu'il faut retirer ses chaussures.
    2. فکر کنم که باید کفش‌هایش را دربیاورد.
retirer des lunettes
عینک را برداشتن
  • Il a retiré des lunettes avant dormir.
    او پیش از خواب عینکش را برداشت.

3 پناه بردن (se retirer)

مترادف و متضاد se réfugier
se retirer dans quelque part
به جایی پناه بردن
  • 1. Elle s'est retirée dans un couvent.
    1. او به یک صومعه پناه برده‌است.
  • 2. Il s'est retiré dans son bureau, à la campagne.
    2. او به اتاقش در روستا پناه برد.
  • 3. Il se retire dans son bureau pour travailler.
    3. او برای کارکردن به دفترش پناه می‌برد.

4 عقب‌ نشستن کنار کشیدن، کناره‌گیری کردن (se retirer)

مترادف و متضاد abandonner
se retirer (devant un adversaire/de quelque chose...)
(در برابر یک حریف/از چیزی...) کنار کشیدن
  • 1. Il s'est retiré devant un adversaire trop fort.
    1. او در برابر یک حریف بسیار قوی کنار کشید.
  • 2. Il se retire du jeu.
    2. او از بازی کنار می‌کشد.
  • 3. Les ennemis se retirent.
    3. دشمنان عقب می‌نشینند.

5 بیرون درآوردن بیرون کشیدن

مترادف و متضاد extraire sortir
retirer quelque chose de quelque chose
چیزی را از چیزی بیرون درآوردن
  • 1. Il a retiré son livre de son sac à dos.
    1. او کتابش را از کوله‌پشتی‌اش بیرون درآورد.
  • 2. J'ai retiré l'écharde qu'il avait au doigt.
    2. من تراشه چوب را از توی انگشتش بیرون درآوردم.

6 گرفتن (قانونی) توقیف کردن، مصادره کردن

مترادف و متضاد confisquer
retirer l'autorisation/le passeport/le permis... à quelqu'un
جواز/پاسپورت/گواهی... را از کسی مصادره کردن [گرفتن]
  • 1. On lui a retiré ses enfants.
    1. بچه‌هایش را ازش گرفتند.
  • 2. On lui a retiré son permis de conduire.
    2. گواهینامه رانندگی‌اش را مصادره کردند.

7 دور شدن رفتن (se retirer)

مترادف و متضاد partir s'éloigner arriver entrer
se retirer
دور شدن
  • 1. Il se retira sur la pointe des pieds.
    1. او روی نوک پا دور ‌شد.
  • 2. Il se retire dans sa chambre.
    2. او به اتاقش می‌رود.

8 پایین رفتن (دریا و...) عقب نشستن، پس رفتن، برگشتن (se retirer)

مترادف و متضاد descendre refluer monter
  • 1.La mer se retire de plus en plus.
    1. دریا بیش از پیش به عقب می‌نشیند.
  • 2.Le soleil est haut et la mer se retire.
    2. آفتاب در مرکز آسمان است و دریا عقب می‌نشیند.

9 پس گرفتن (حرف، شکایت و...) صرف نظر کردن

مترادف و متضاد annuler renoncer supprimer poser
retirer sa plainte/sa parole/sa promesse...
شکایت/حرف/قول خود... را پس گرفتن
  • 1. Le premier ministre lui a retiré son soutien au moment critique.
    1. نخست وزیر در زمانی حساس از حمایتش از او صرف نظر کرد
  • 2. On a retiré la garde des enfants.
    2. ما از حق حضانت بچه‌ها منصرف شدیم.

10 به‌دست آوردن نتیجه گرفتن

مترادف و متضاد obtenir recueillir
retirer quelque chose
چیزی را به دست آوردن
  • 1. Elle n'a retiré que des avantages de cette situation.
    1. او از این موقعیت چیزی به دست نیاورد جز سود.
  • 2. Qu'est-ce que peux-tu retirer de cette article ?
    2. از این مقاله چه چیزی می‌توانی نتیجه بگیری؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان