1 . فشردن 2 . چپاندن 3 . محکم کردن (بند، کمربند و...) 4 . تنگ بودن به 5 . (کمربند، بند و...) محکم کردن 6 . خود را چسباندن (به) 7 . محکم بستن (شیر آب، پیچ و...) 8 . فشار دادن 9 . تماس سطحی پیدا کردن 10 . (در گوشه‌ای) گیر انداختن 11 . (در جای امن) گذاشتن 12 . خود را جمع کردن 13 . (دل کسی) کباب شدن
[فعل]

serrer

/sɛʁˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: serré] [حالت وصفی: serrant] [فعل کمکی: avoir ]

1 فشردن

مترادف و متضاد coincer pincer
serrer quelque chose
چیزی را فشردن
  • 1. Cela me serre le cœur.
    1. این قلب مرا می‌فشرد.
  • 2. Il l'a serré dans ses bras.
    2. او را محکم در آغوشش فشرد.
  • 3. Quand il est fâché, il serre sa pipe entre ses dents.
    3. وقتی عصبانی می‌شود، پیپش را میان دندانش می‌فشرد.
serrer les lèvres
لب‌ها را (به هم) فشردن

2 چپاندن تپاندن

مترادف و متضاد tasser
serrer quelque chose quelque part
چیزی را جایی چپاندن
  • 1. Ils serrent les bagages dans la voiture.
    1. آنها چمدان‌ها را در ماشین می‌چپانند.
  • 2. Le vendeur serre les livres dans les étagères.
    2. فروشنده، کتاب‌ها را توی قفسه‌ها می‌چپاند.

3 محکم کردن (بند، کمربند و...) سفت کردن

serrer un nœud/des lacets/la ceinture...
گره‌ای/بند کفشی/کمربندی... را محکم کردن
  • 1. Avez-vous fini de serrer le nœud ?
    1. گره‌ها را خوب محکم کردی؟
  • 2. Serre les lacets afin de ne pas tomber par terre.
    2. بندهایت را محکم کن تا زمین نیفتی.

4 تنگ بودن به تنگ بودن برای

مترادف و متضاد brider coller mouler
serrer quelqu'un
به/برای کسی تنگ بودن
  • 1. Ce pantalon me serre trop.
    1. این شلوار برایم تنگ است.
  • 2. Ces chaussures me serrent.
    2. این کفش‌ها به من تنگ است.
  • 3. Chaussures neuves qui serrent le pied.
    3. کفش‌های نویی که برای پا تنگ هستند.

5 (کمربند، بند و...) محکم کردن (se serrer)

se serrer quelque chose
چیزی را محکم کردن
  • 1. Il s'est serré la ceinture.
    1. او کمربندش را محکم کرد.
  • 2. Je me serre trop le pantalon.
    2. من شلوارم را خیلی محکم می‌کنم.

6 خود را چسباندن (به) خود را فشردن (به) (se serrer)

مترادف و متضاد se blottir
se serrer contre quelqu'un
خود را به کسی چسباندن
  • 1. Elle se serra contre lui.
    1. خودش را به او فشرد.
  • 2. Ils se sont serrés l'un contre l'autre.
    2. خودشان را به یکدیگر چسباندند. [به یکدیگر چسبیدند.]

7 محکم بستن (شیر آب، پیچ و...)

مترادف و متضاد bloquer
serrer un écrou/un vis/le robinet de l'eau...
مهره‌ای/پیچی/شیر آبی... را محکم بستن
  • 1. Comment serrer correctement une roue de voiture ?
    1. چطور چرخ ماشین را درست محکم ببندیم؟
  • 2. Pouvez-vous serrer l'eau, il goutte, ça m'énerve.
    2. می‌شود شیر آب را محکم ببندید؛ چکه می‌کنه، روی مخم است.

8 فشار دادن

مترادف و متضاد presser s'agripper se cramponner
serrer quelque chose
چیزی را فشار دادن
  • 1. Il serrait l'appui-bras.
    1. او دسته صندلی را فشار می‌داد.
  • 2. Serre la dentifrice !
    2. خمیردندان را فشار بده.

9 تماس سطحی پیدا کردن

مترادف و متضاد approcher frôler raser
serrer quelque chose ou quelqu'un
با چیزی یا کسی تماس سطحی پیدا کردن
  • 1. Dans le métro, il a serré la femme.
    1. او در مترو با زن تماس سطحی پیدا کرد.
  • 2. La voie est étroite, il faut serrer le mur.
    2. مسیر خیلی باریک است، مجبوریم با دیواره تماس سطحی پیدا کنیم.

10 (در گوشه‌ای) گیر انداختن در تنگنا قرار دادن

مترادف و متضاد coincer
serrer quelqu'un dans une encoignure
کسی را در گوشه‌ای گیر انداختن
  • 1. Il m'a serré dans un encoignure pour en parler.
    1. او مرا گوشه‌ای گیر انداخت تا درباره آن مسئله حرف بزند.
  • 2. Je l'ai serré dans une encoignure et il a dû m'écouter.
    2. من او را به گوشه‌ای گیر انداختم و او مجبور بود به حرفم گوش کند.

11 (در جای امن) گذاشتن

مترادف و متضاد enfermer ranger
serrer quelque chose
چیزی را (در جایی) گذاشتن
  • 1. Il aime serrer ses économies dans un coffre.
    1. دوست دارد پول‌هایش را در جعبه‌ای بگذارد.
  • 2. J'ai serré le colis dans mon armoire.
    2. بسته را در کمدم گذاشتم.
این فعل در این معنی فقط در کبک و جزایر آنتیل به کار می‌رود.

12 خود را جمع کردن (se serrer)

مترادف و متضاد se rapprocher
  • 1.Il se serre pour que la femme puisse passer.
    1. خودش را جمع می‌کند تا زن بتواند رد شود.
  • 2.Serrez-vous un peu pour que je puisse m’asseoir.
    2. کمی خودتان را جمع کنید تا بتوانم بنشینم.

13 (دل کسی) کباب شدن (se serrer)

le cœur se serrer
دل کسی کباب شدن
  • 1. Son cœur s'est serré à cause de sa situation épouvantable.
    1. دلش به خاطر شرایط افتضاحش کباب شد.
  • 2. Son cœur se serra à la vue de cette pauvre femme.
    2. با دیدن آن زن فقیر دلش کباب شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان