خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تصویر تیره
2 . نما
[اسم]
la silhouette
/silwɛt/
قابل شمارش
مونث
1
تصویر تیره
سایه سیاه، طرح کلی
مترادف و متضاد
contour
ligne
profil
esquisser la silhouette
طرحی کلی را کشیدن
L'artiste a esquissé la silhouette du modèle.
هنرمند طرح کلی مدل را کشید.
2
نما
شبح، هیبت، قیافه، شکل
مترادف و متضاد
figure
1.Il a une silhouette très jeune.
1. او قیافه خیلی جوانی دارد.
2.Il lui sembla distinguer des silhouettes dans le brouillard.
2. به نظرش میرسد که شبحهایی را در مه میتواند تشخیص دهد.
3.La silhouette de l'église se découpe sur le ciel bleu.
3. هیبت کلیسا، پس زمینه آسمان آبی را بریده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
silex
silencieux
silencieusement
silence
signifié
silice
silicium
silicone
sillage
sillon
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان