خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شرکت
2 . جامعه
[اسم]
la société
/sɔsjete/
قابل شمارش
مونث
1
شرکت
دفتر کار
مترادف و متضاد
entreprise
1.La société a connu une croissance rapide.
1. شرکت یک رشد سریع داشته است.
créer sa propre société
شرکت خود را تاسیس کردن [کسب و کا رخود را راه انداختن]
J'ai quitté mon emploi pour créer ma propre société.
برای تاسیس کردن شرکت خودم، کارم را ترک کردهام.
une société d’ingénierie
شرکت مهندسی
2
جامعه
گروه، جمع، اجتماع
1.Des valeurs communes forment la base d'une société.
1. ارزشهای مشترک پایه یک جامعه را تشکیل میدهند.
s'intégrer dans une société
خود را وارد جامعه کردن
Il ne s'est jamais vraiment intégré dans la société.
او هیچوقت خودش را وارد جامعه نکرد.
en société
به صورت گروهی/اجتماعی
1. Certains insectes vivent en société.
1. بعضی از حشرات به صورت گروهی زیست میکنند.
2. Il n'est pas toujours facile de vivre en société.
2. زندگی کردن به صورت گروهی همیشه آسان نیست.
être de bonne société
خوش مشرب بودن
Mon père est de bonne société.
پدرم خوش مشرب است.
Jeu de société
بازی گروهی
la société d’abondance
جامعه ثروتمند
la haute société
طبقه اعیان/اشراف
تصاویر
کلمات نزدیک
sociétaire
socioprofessionnel
sociologue
sociologie
socioculturel
société d'investissement à capital variable
société de consommation
société productrice
socle
socque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان