خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارآموزی
[اسم]
le stage
/staʒ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: stages]
1
کارآموزی
1.Je dois passer ces stages généraux et spécialisés.
1. من باید این کارآموزیهای عمومی و تخصصی را بگذرانم.
faire un stage
کارآموزی کردن
Il doit faire un stage chez un professionnel en fin d'études.
او در پایان تحصیلات باید نزد یک متخصص (دوره) کارآموزی بگذراند.
stage en entreprise
کارآموزی در شرکت
faire un stage de formation professionnelle
دوره آموزشیِ حرفهای گذراندن
تصاویر
کلمات نزدیک
stade
stable
stabilité
stabiliser
stabilisation
stagiaire
stagnation
stagner
stalactite
stalagmite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان