1 . کافی بودن 2 . از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن
[فعل]

suffire

/syfiʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: suffi] [حالت وصفی: suffisant] [فعل کمکی: avoir ]

1 کافی بودن کفایت کردن، بس بودن

suffire à quelqu'un
برای کسی کافی بودن
  • 1. Cette petite tente nous suffira pour une semaine.
    1. این چادر کوچک تا یک هفته برایمان کافی است.
  • 2. Elle ne va jamais au cinéma, les DVD lui suffisent.
    2. او هرگز به سینما نمی‌رود، دی‌وی‌دی‌ها برایش کافی هستند.
  • 3. Tiens, voilà deux euros. Ça te suffit ?
    3. بیا، این هم دو یورو، بسه‌ات هست؟
suffire pour (faire) quelque chose
برای (انجام) کاری کافی بودن
  • 1. 200 grammes de farine suffisent pour cette recette.
    1. 200 گرم آرد برای این دستور غذا کافی است.
  • 2. Cela suffit pour les irriter.
    2. (این) برای آزار دادنشان بس است.
suffire de + ind./suffire que (+ subj.)
کافی بودن + وجه اخباری/کافی بودن + وجه التزامی
  • 1. Cela suffit qu’ils se fâchent.
    1. کافی است که آنها عصبانی بشوند.
  • 2. Il suffit d'appuyer sur ce bouton.
    2. کافی است که این دکمه را فشار بدهید.
quelque chose suffir
چیزی کفایت کردن
  • 1. Quelques gouttes de vinaigre devraient suffire.
    1. چند قطره سرکه باید کافی باشد.
  • 2. Quinze jours de vacances suffiront.
    2. پانزده روز تعطیلات کفایت خواهد کرد.
  • 3. Un mécanicien suffira pour effectuer cette réparation.
    3. تنها یک مکانیک برای تعمیر این وسیله کفایت خواهد کرد.
ça suffit !
بسه!

2 از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن روی پای خود ایستادن، خودکفا بودن (se suffire)

se suffire
از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن
  • 1. Ces agriculteurs se suffisent à eux-mêmes.
    1. این کشاورزان از عهده تأمین نیازهای خود برمی‌آیند [خودکفا هستند.]
  • 2. Depuis son accident, il ne peut plus se suffire.
    2. او پس از تصادف، دیگر نمی‌تواند روی پای خودش بایستد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان