خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کافی بودن
2 . از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن
[فعل]
suffire
/syfiʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: suffi]
[حالت وصفی: suffisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
کافی بودن
کفایت کردن، بس بودن
suffire à quelqu'un
برای کسی کافی بودن
1. Cette petite tente nous suffira pour une semaine.
1. این چادر کوچک تا یک هفته برایمان کافی است.
2. Elle ne va jamais au cinéma, les DVD lui suffisent.
2. او هرگز به سینما نمیرود، دیویدیها برایش کافی هستند.
3. Tiens, voilà deux euros. Ça te suffit ?
3. بیا، این هم دو یورو، بسهات هست؟
suffire pour (faire) quelque chose
برای (انجام) کاری کافی بودن
1. 200 grammes de farine suffisent pour cette recette.
1. 200 گرم آرد برای این دستور غذا کافی است.
2. Cela suffit pour les irriter.
2. (این) برای آزار دادنشان بس است.
suffire de + ind./suffire que (+ subj.)
کافی بودن + وجه اخباری/کافی بودن + وجه التزامی
1. Cela suffit qu’ils se fâchent.
1. کافی است که آنها عصبانی بشوند.
2. Il suffit d'appuyer sur ce bouton.
2. کافی است که این دکمه را فشار بدهید.
quelque chose suffir
چیزی کفایت کردن
1. Quelques gouttes de vinaigre devraient suffire.
1. چند قطره سرکه باید کافی باشد.
2. Quinze jours de vacances suffiront.
2. پانزده روز تعطیلات کفایت خواهد کرد.
3. Un mécanicien suffira pour effectuer cette réparation.
3. تنها یک مکانیک برای تعمیر این وسیله کفایت خواهد کرد.
ça suffit !
بسه!
2
از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن
روی پای خود ایستادن، خودکفا بودن
(se suffire)
se suffire
از عهده تأمین نیازهای خود برآمدن
1. Ces agriculteurs se suffisent à eux-mêmes.
1. این کشاورزان از عهده تأمین نیازهای خود برمیآیند [خودکفا هستند.]
2. Depuis son accident, il ne peut plus se suffire.
2. او پس از تصادف، دیگر نمیتواند روی پای خودش بایستد.
تصاویر
کلمات نزدیک
sueur
suer sang et eau
suer
sudiste
sudation
suffisamment
suffisance
suffisant
suffixe
suffocant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان