خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موجسواری
[اسم]
le surf
/sœʀf/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: surfs]
1
موجسواری
1.Tu ne crois pas qu'il fait un peu froid pour aller faire du surf ?
1. فکر نمی کنی که برای موجسواری کردن هوا کمی سرد است.
تصاویر
کلمات نزدیک
surexposé
surexposition
surexciter
surestimer
surendetté
surf des neiges
surface
surface de réparation
surfait
surfer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان