خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تلاش کردن
2 . وسوسه کردن
3 . خوش آمدن
[فعل]
tenter
/tɑ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: tenté]
[حالت وصفی: tentant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تلاش کردن
کوشیدن
formal
مترادف و متضاد
essayer
tenter de faire quelque chose
برای انجام کاری کوشیدن
1. Ce sportif va tenter de battre le record du monde.
1. این ورزشکار خواهد کوشید تا رکورد دنیا را بزند.
2. Le technicien tente de rectifier le problème.
2. متخصص تلاش میکند مشکل را حل کند.
2
وسوسه کردن
فریفتن
مترادف و متضاد
allécher
tenter quelqu'un
کسی را فریفتن
1. Je vois les photos de votre voyage et cela me tente.
1. من عکسهای سفرتان را میبینم و این مرا وسوسه میکند (که سفر بروم).
2. Le serpent tenta Ève.
2. مار، حوا را فریفت.
3. Ta proposition est intéressante, tu me tentes.
3. پیشنهادت جالب است، وسوسهام میکنی [وسوسهام میکند.]
3
خوش آمدن
دوست داشتن، توجه را جلب کردن، برای (کسی) جالب بودن
مترادف و متضاد
attirer
enthousiasmer
intéresser
plaire
tenter quelqu'un
برای کسی جالب بودن
1. Ce week-end à la campagne ne me tente pas du tout.
1. این تعطیلات آخر هفته در روستا اصلاً برایم جالب نیست.
2. Cela ne me tente pas, ne tente pas de me faire changer d'avis.
2. این برایم جالب نیست، سعی نکن نظرم را عوض کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
tente
tentative
tentation
tentateur
tentant
tenter le coup
tenture
tenu
tenue
tenue de soirée
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان