خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زمین
2 . زمین
3 . زمینه
4 . خاک
5 . قلمرو (نظامی)
[اسم]
le terrain
/teʀɛ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
زمین
terrain de foot
زمین فوتبال
Imagine que ce banc est un terrain de foot.
تصور کن که این میز یک زمین فوتبال است.
2
زمین
قطعه زمین
1.La nouvelle bibliothèque municipale a été construite sur ce terrain.
1. کتابخانه عمومی جدید در این مکان [زمین] ساخته شده است.
acheter un terrain
قطعه زمینی را خریدن
Il veut acheter un terrain en Normandie.
او میخواهد در نورماندی زمین بخرد.
3
زمینه
وجه، حوزه
sur le terrain de journalisme/traductologie...
در زمینه روزنامهنگاری/ترجمهشناسی...
préparer le terrain
زمینهچینی کردن
un terrain d’entente
وجه مشترک
Après plusieurs heures de négociation les deux camps ont fini par trouver un terrain d’entente.
بعد از ساعتها مذاکره دو جبهه وجه مشترکی با هم پیدا کردند.
4
خاک
un terrain mouillé/solide...
خاک نرم/سخت...
5
قلمرو (نظامی)
منطقه
gagner du terrain
(در یک منطقه) پیشروی کردن
perdre du terrain
(از یک منطقه) عقب نشینی کردن
céder du terrain
(از یک منطقه) عقب نشینی کردن
reconnître le terrain
منطقه را شناسایی کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
ternir
terne
ternaire
termite
terminus
terrain de jeux
terrasse
terrassement
terrasser
terrassier
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان