خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . افتادن
2 . شدن
3 . ریختن
4 . پایین آمدن
5 . سقوط کردن
6 . فروکش کردن
7 . رفع شدن
8 . به زمین زدن
9 . گیر افتادن
10 . پیروز شدن بر [استعارهای]
[فعل]
tomber
/tɔ̃be/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: tombé]
[حالت وصفی: tombant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
افتادن
زمین خوردن
مترادف و متضاد
s'affaler
se relever
1.J'ai glissé sur le tapis et je suis tombé.
1. روی فرش لیز خوردهام و افتادهام.
2.Je suis tombé en descendant du train.
2. به هنگام پیادهشدن از قطار زمین خوردهام.
tomber de fatigue/de sommeil/de cheval...
از خستگی/از خوابآلودگی/از اسب... افتادن
J'étais épuisé, je suis tombé de fatigue.
خیلی خسته بودم، از خستگی زمین خوردم.
tomber à l’eau/dans les bras de quelqu'un
توی آب/توی بغل کسی افتادن
1. En rentrant, j'aimerais tomber dans les bras de toi.
1. دوست دارم، بعد از اینکه رسیدم خانه، بیفتم توی بغلت.
2. Mon smartphone est tombé à l'eau.
2. گوشی هوشمندم توی آب افتاد.
2
شدن
مترادف و متضاد
devenir
tomber en panne
خراب شدن
1. Cette avion ne va pas tomber en panne.
1. این هواپیما قرار نیست خراب شود.
2. Ma voiture est tombée en panne.
2. ماشینم خراب شد.
tomber en ruine
نابود شدن
Après la guerre, l'annexe risque de tomber en ruine.
پس از جنگ سرزمین مستعمره نابود شد.
tomber enceinte
باردار شدن
Que faire en cas de difficultés pour tomber enceinte ?
در صورت باردار نشدن چه باید کرد؟
tomber malade
بیمار شدن
Il est tombé malade depuis 3 jours.
سه روز است که بیمار شدهاست.
tomber dans l'oubli
فراموش شدن [به دست فراموشی سپرده شدن]
Nous ne saurions laisser cette tragédie tomber dans l'oubli.
نباید بگذاریم این مصیبت فراموش شود.
3
ریختن
فرو ریختن
un immeuble/une feuille... tomber
ساختمانی/برگی... ریختن [فرو ریختن]
1. Immeubles qui tombent sous les bombardements.
1. ساختمانهایی که زیر بمباران فرومیریزند.
2. Les feuilles tombent en automne.
2. برگها در پاییز میریزند.
3. Ses cheveux tombent par poignées.
3. موهایش با شانه کردن میریزد.
4
پایین آمدن
مترادف و متضاد
monter
tomber de quelque part
از جایی پایین آمدن
1. Elle est tombée du toit.
1. از پشتبام پایین آمد.
2. Je suis tombée de la montagne.
2. از کوه پایین آمدم.
5
سقوط کردن
سرنگون شدن، ساقط شدن
مترادف و متضاد
s'abattre
s'écrouler
s'effondrer
un gouvernement/une régime.... tomber
حکومتی/رژیمی... سقوط کردن
1. Le gouvernement est tombé.
1. حکومت سقوط کرد.
2. Un ministère qu'on soutient est un ministère qui tombe.
2. وزیری که ما از او حمایت میکنیم، سرنگون شد.
6
فروکش کردن
کاهش یافتن، کم شدن، تنزل کردن
مترادف و متضاد
baisser
décliner
faiblir
une conversation/le vent... tomber
بحثی/بادی... فروکش کردن [کم شدن]
1. La conversation tombe.
1. آن بحث فروکش کرد.
2. Le vent est tombé.
2. باد کم شدهاست.
3. Sa colère était tombée.
3. خشمش فروکش کرد.
7
رفع شدن
برطرف شدن، از بین رفتن
مترادف و متضاد
disparaître
l'obstacle/l'objection/la difficulté.... tomber
مانعی/ایرادی/مشکلی... برطرف شدن
1. Les dernières réticences sont tombées.
1. آخرین بیمیلیها هم برطرف شدند.
2. Ne t'inquiète pas, cette difficulté tombera.
2. نگران نباش، این مشکل برطرف خواهد شد.
8
به زمین زدن
انداختن
مترادف و متضاد
renverser
tomber un adversaire/un athlète...
حریفی/ورزشکاری... را به زمین زدن
1. Il a tombé son adversaire.
1. حریفش را به زمین زد.
2. J'ai tombé ma sœur.
2. خواهرم را به زمین زدم.
9
گیر افتادن
tomber dans un piège/certains excès...
در یک دام/موقعیت افراطی... گیر افتادن
1. J'étais tombé dans certains excès.
1. در موقعیتی افراطی گیر افتاده بودم.
2. Le lapin est tombé dans mon piège.
2. خرگوش در دام من گیر افتاد.
10
پیروز شدن بر [استعارهای]
بردن
مترادف و متضاد
battre
triompher
vaincre
tomber quelqu'un
بر کسی پیروز شدن
1. Elle a tombé toutes les favorites.
1. او بر تمام سوگلیها پیروز شد.
2. Je pouvais tomber son amante.
2. میتوانستم بر معشوقهاش پیروز شوم.
تصاویر
کلمات نزدیک
tombeau
tombe
tombant
tombal
tomate
tomber amoureux
tomber dans le hors-sujet
tomber dans le panneau
tomber dans les pommes
tomber en miettes
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان