1 . افتادن 2 . شدن 3 . ریختن 4 . پایین آمدن 5 . سقوط کردن 6 . فروکش کردن 7 . رفع شدن 8 . به زمین زدن 9 . گیر افتادن 10 . پیروز شدن بر [استعاره‌ای]
[فعل]

tomber

/tɔ̃be/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: tombé] [حالت وصفی: tombant] [فعل کمکی: être ]

1 افتادن زمین خوردن

مترادف و متضاد s'affaler se relever
  • 1.J'ai glissé sur le tapis et je suis tombé.
    1. روی فرش لیز خورده‌ام و افتاده‌ام.
  • 2.Je suis tombé en descendant du train.
    2. به هنگام پیاده‌شدن از قطار زمین خورده‌ام.
tomber de fatigue/de sommeil/de cheval...
از خستگی/از خواب‌آلودگی/از اسب... افتادن
  • J'étais épuisé, je suis tombé de fatigue.
    خیلی خسته بودم، از خستگی زمین خوردم.
tomber à l’eau/dans les bras de quelqu'un
توی آب/توی بغل کسی افتادن
  • 1. En rentrant, j'aimerais tomber dans les bras de toi.
    1. دوست دارم، بعد از اینکه رسیدم خانه، بیفتم توی بغلت.
  • 2. Mon smartphone est tombé à l'eau.
    2. گوشی هوشمندم توی آب افتاد.

2 شدن

مترادف و متضاد devenir
tomber en panne
خراب شدن
  • 1. Cette avion ne va pas tomber en panne.
    1. این هواپیما قرار نیست خراب شود.
  • 2. Ma voiture est tombée en panne.
    2. ماشینم خراب شد.
tomber en ruine
نابود شدن
  • Après la guerre, l'annexe risque de tomber en ruine.
    پس از جنگ سرزمین مستعمره نابود شد.
tomber enceinte
باردار شدن
  • Que faire en cas de difficultés pour tomber enceinte ?
    در صورت باردار نشدن چه باید کرد؟
tomber malade
بیمار شدن
  • Il est tombé malade depuis 3 jours.
    سه روز است که بیمار شده‌است.
tomber dans l'oubli
فراموش شدن [به دست فراموشی سپرده شدن]
  • Nous ne saurions laisser cette tragédie tomber dans l'oubli.
    نباید بگذاریم این مصیبت فراموش شود.

3 ریختن فرو ریختن

un immeuble/une feuille... tomber
ساختمانی/برگی... ریختن [فرو ریختن]
  • 1. Immeubles qui tombent sous les bombardements.
    1. ساختمان‌هایی که زیر بمباران فرومی‌ریزند.
  • 2. Les feuilles tombent en automne.
    2. برگ‌ها در پاییز می‌ریزند.
  • 3. Ses cheveux tombent par poignées.
    3. موهایش با شانه کردن می‌ریزد.

4 پایین آمدن

مترادف و متضاد monter
tomber de quelque part
از جایی پایین آمدن
  • 1. Elle est tombée du toit.
    1. از پشت‌بام پایین آمد.
  • 2. Je suis tombée de la montagne.
    2. از کوه پایین آمدم.

5 سقوط کردن سرنگون شدن، ساقط شدن

مترادف و متضاد s'abattre s'écrouler s'effondrer
un gouvernement/une régime.... tomber
حکومتی/رژیمی... سقوط کردن
  • 1. Le gouvernement est tombé.
    1. حکومت سقوط کرد.
  • 2. Un ministère qu'on soutient est un ministère qui tombe.
    2. وزیری که ما از او حمایت می‌کنیم، سرنگون شد.

6 فروکش کردن کاهش یافتن، کم شدن، تنزل کردن

مترادف و متضاد baisser décliner faiblir
une conversation/le vent... tomber
بحثی/بادی... فروکش کردن [کم شدن]
  • 1. La conversation tombe.
    1. آن بحث فروکش کرد.
  • 2. Le vent est tombé.
    2. باد کم شده‌است.
  • 3. Sa colère était tombée.
    3. خشمش فروکش کرد.

7 رفع شدن برطرف شدن، از بین رفتن

مترادف و متضاد disparaître
l'obstacle/l'objection/la difficulté.... tomber
مانعی/ایرادی/مشکلی... برطرف شدن
  • 1. Les dernières réticences sont tombées.
    1. آخرین بی‌میلی‌ها هم برطرف شدند.
  • 2. Ne t'inquiète pas, cette difficulté tombera.
    2. نگران نباش، این مشکل برطرف خواهد شد.

8 به زمین زدن انداختن

مترادف و متضاد renverser
tomber un adversaire/un athlète...
حریفی/ورزشکاری... را به زمین زدن
  • 1. Il a tombé son adversaire.
    1. حریفش را به زمین زد.
  • 2. J'ai tombé ma sœur.
    2. خواهرم را به زمین زدم.

9 گیر افتادن

tomber dans un piège/certains excès...
در یک دام/موقعیت افراطی... گیر افتادن
  • 1. J'étais tombé dans certains excès.
    1. در موقعیتی افراطی گیر افتاده بودم.
  • 2. Le lapin est tombé dans mon piège.
    2. خرگوش در دام من گیر افتاد.

10 پیروز شدن بر [استعاره‌ای] بردن

مترادف و متضاد battre triompher vaincre
tomber quelqu'un
بر کسی پیروز شدن
  • 1. Elle a tombé toutes les favorites.
    1. او بر تمام سوگلی‌ها پیروز شد.
  • 2. Je pouvais tomber son amante.
    2. می‌توانستم بر معشوقه‌اش پیروز شوم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان