1 . اشتباه کردن (در چیزی) 2 . فریب دادن 3 . خیانت کردن به (در روابط) 4 . طفره رفتن از 5 . بی‌نتیجه گذاشتن (امید، انتظارات و...) 6 . به اشتباه انداختن 7 . موقتاً رفع کردن 8 . عوضی گرفتن
[فعل]

se tromper

/tʀɔ̃pe/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: trompé] [حالت وصفی: trompant] [فعل کمکی: être ]

1 اشتباه کردن (در چیزی) خطا کردن، دچار خطا شدن

مترادف و متضاد se méprendre
se tromper dans quelque chose
در چیزی اشتباه کردن
  • 1. Ils se sont trompés dans leurs prévisions.
    1. در پیش‌بینی‌شان اشتباه کردند.
  • 2. Je me suis trompée dans mes comptes.
    2. در محاسباتم اشتباه کردم.
si je ne me trompe,...
اگر اشتباه نکنم،...

2 فریب دادن گول زدن، فریفتن، کلاه سر (کسی) گذاشتن (tromper)

مترادف و متضاد berner escroquer flouer
tromper quelqu'un
سر کسی کلاه گذاشتن
  • 1. Il a trompé les clients sur la qualité d'un produit.
    1. او درباره کیفیت محصول سر مشتریان کلاه گذاشت.
  • 2. Il est méprisable que vous trompiez vos parents.
    2. بسیار زشت است که شما سر پدر و مادرتان کلاه بگذارید.

3 خیانت کردن به (در روابط) (tromper)

مترادف و متضاد trahir
tromper quelqu'un
به کسی خیانت کردن
  • 1. Il la trompait depuis longtemps.
    1. مدت‌ها بود که به زنش خیانت می‌کرد.
  • 2. Si vous voulez un bon rapport, ne le trompez pas.
    2. اگر رابطه خوبی می‌خواهید، بهش خیانت نکنید.

4 طفره رفتن از گریختن از (tromper)

مترادف و متضاد déjouer échapper
tromper quelqu'un
از دست کسی گریختن
  • 1. Il a trompé sa mère pour pouvoir jouer dans le jardin.
    1. او از دست مادرش گریخت تا بتواند در حیاط بازی کند.
  • 2. Les enfants ont trompé l'aide-éducateur.
    2. بچه‌ها از دست کمک مربی گریختند.

5 بی‌نتیجه گذاشتن (امید، انتظارات و...) برآورده نکردن (tromper)

مترادف و متضاد décevoir
tromper l'espoir/l'attente...
امید/انتظارات... را بی‌نتیجه گذاشتن
  • 1. L'enfant a trompé l'espoir de son père.
    1. بچه امید پدرش را بی‌نتیجه گذاشت. [پدرش را ناامید کرد.]
  • 2. Le Président a trompé la confiance des électeurs.
    2. رئیس‌جمهور اعتماد رأی‌دهندگان را بی‌نتیجه گذاشت.

6 به اشتباه انداختن (tromper)

مترادف و متضاد égarer leurrer
tromper quelqu'un
کسی را به اشتباه انداختن
  • 1. Le tir a trompé le gardien de but.
    1. شوت فوتبال، دروازه‌بان را به اشتباه انداخت.
  • 2. Ton air m'a trompé.
    2. ظاهرت مرا به اشتباه انداخت.

7 موقتاً رفع کردن برطرف کردن (tromper)

مترادف و متضاد apaiser
tromper une sensation/un besoin...
موقتاً حسی/نیازی... را رفع کردن
  • 1. Il a trompé la faim en mangeant des fruits.
    1. با خوردن میوه، گرسنگی‌اش را موقتاً رفع کرد.
  • 2. Il a trompé la fatigue en dormant.
    2. با خوابیدن، خستگی‌اش را موقتاً رفع کرد.

8 عوضی گرفتن اشتباهی گرفتن

مترادف و متضاد confondre
se tromper sur quelqu'un
کسی را عوضی گرفتن
  • 1. Elle s'est trompée sur vous.
    1. شما را عوضی گرفت.
  • 2. Je me trompais sur ce garçon.
    2. این پسر را عوضی می‌گرفتم.
se tromper de quelque chose
چیزی را اشتباهی گرفتن
  • 1. Je me suis trompé de date.
    1. من تاریخ را اشتباهی گرفتم.
  • 2. Vous êtes trompés de numéro.
    2. شماره را اشتباهی گرفتید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان